آیا حروف زائد در قرآن بکار رفته است ؟

از جمله مواردی که ادعا شده حرف زائد در قرآن راه یافته ، آیه «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ» است که برخی گمان کرده اند کاف در این آیه زائده است تا از این رهگذر خود را از محال عقلی برهانند ، زیرا از نگاه آنان اگر کاف زائده نباشد پذیرش وجود مثل و نظیر برای خداوند را به دنبال خواهد داشت . برخی دیگر کوشیده اند زائد نبودن کاف را توجیه کنند به این معنا که معتقد اند در این صورت آیه با تاکید بر لازم کلام بر مراد و مطلوب یعنی نفی شبیه برای خداوند دلالت می کند . زیرا لازمه نفی مثل مثل ، نفی مثل است . زیرا اگر خداوند مثل و مانندی داشت به مقتضای اصل تماثل ، باید آن مانند نیز خود دارای مانندی دیگر باشد که آن همان خداوند است . 
بر این اساس ، قرآن با سبک تنیده گویی وجود مثل و مانند برای خداوند را نفی کرده است نظیر این جمله : تو و پسر خواهر خاله ات یکی هستی . در حقیقت این نوعی از پیچیده گویی در گفتار است که به معما می ماند … ادعایی که ماهیت جدّی بودن تعابیر قرآن با آن سازگار نمی باشد .
در برابر تأویل مشهوری در باره این آیه وجود دارد بدین بیان :
اگر خداوند به جای « لیس کمثله شئ» می فرمود : «لیس مثله شئ» بر اساس مفهوم آن وجود مانند خداوند که در تمام اوصاف و ویژگی های کلی و جزیی همسان با خداوند باشد ، نفی می شد یعنی هیچ چیز نمی تواند به شکل کامل خداوند باشد . چنین تعبیری ناخودآگاه این شائبه را به ذهن می رساند که پس محتمل است چیزی در بین باشد که حداقل از برخی از جهات و صفات نظیر خداوند باشد و در مرتبه نازل تر از همانندی کامل با او محسوب گردد ، زیرا با حذف کاف در عبارت پیشین چنین مماثلتی قابل نفی نیست .
بر این اساس ، باید توجه داشت که نقش کاف در این آیه افزون بر نفی مماثلت کامل ، نفی شبیه مماثلت و هرچه که نزدیک به مفهوم مماثلت است ، نیز هست . به این معنا که نه تنها هیچ چیز وجود ندارد که از هر جهت حقیقتاً نظیر خداوند باشد ، بلکه حتی چیزی که از برخی از جهات همسان با او باشد نیز وجود خارجی ندارد . و این از باب قیاس اولویت است که با نفی اقل ، اکثر نیز نفی می شود نظیر آیه شریفه : «وَلاتَقُلْ لَهُما اُفٍّ».
در باره این آیه تأویل دقیق تری نیز وجود دارد به این بیان :
آیه فقط وجود نظیر و شبیه برای خداوند را نفی نکرده است زیرا در این صورت می توانست چنین بگوید : «لیس کالله شئ» یا بگوید : «لیس مثله شئ» بلکه فراتر از آن این نفی را با آوردن دلیل بر مدعا و توجه دادن به وجود حجت و برهان عقلی بر این مدعا مورد تاکید قرار داده است .
به عنوان مثال وقتی بخواهیم نقص و عیبی را از کسی نفی کنیم می گوییم : «فلانی دروغ نمی گوید» یا می گوییم «فلانی بخل نمی ورزد» در این صورت گفتار ما صرف مدعا بوده و در آن دلیلی بر مدعا اقامه نشده است . اما اگر در جملات پیشین کلمه «مثل» را اضافه کنیم و بگوییم «مثل فلانی دروغ نمی گوید»  یا «مثل فلانی بخل نمی ورزد» گویا این مدعاها با حجت و برهان همراه شده است . زیرا مقصود ما این است کسی که دارای صفات و منش کریمانه است چنین رذایلی از آنها صادر نمی شود . یعنی وجود این سجایای اخلاقی شخص را از غلتیدن در رذایل اخلاقی باز می دارد .   
این شیوه حکیمانه است که خداوند گفتار قرآنی را بر اساس آن استوار ساخته و اعلام داشته که مثل خداوند دارای بزرگی و عظمت نمی تواند دارای نظیر باشد و وجود دو جنس از خود را بر نمی تابد .
از این جهت خداوند از دو حرف تشبیه کاف و مثل استفاده کرد تا با یکی اصل مدعا را اثبات کند و با دیگری برهان و دلیل بر آن را اقامه نماید . و این آیه را باید از نمونه های زیبا ، بدیع و گزیده گویی در آیات قرآن برشمرد .
زمخشری در این باره می گوید : می گویند : «مثلک لایبخل» مثل تو بخل نمی ورزد . با این تعبیر بخل ورزی را از مثل شخص نفی می کنند در حالی که مقصود شان مبالغه گویی در نفی بخل ورزی نسبت به خود آن شخص است و برای این مقصود از شیوه کنایه گویی بهره می جویند . زیرا وقتی آنان با این تعبیر بخل ورزی را از هر کسی که در حد و قواره او باشد و از هر کس که دارای چنین صفات کریمانه ای باشد ، نفی کرده اند و این تعبیر از عبارت : «انت لاتبخل» رساتر است .