به مناسبت مرگ فیدل کاسترو

سه نکته را در این زمینه مناسب دیدم که به عرض دوستانم برسانم؛ تا چه قبول افتد و چه در نظر آید!

کاسترو نمادی از حریت انسانی؛

در کتاب «درسنامه اخلاق اسلامی» اخلاق را از نگاه گستره به اخلاق انسانی، آیینی، دینی و اسلامی تقسیم کردم. مقصود از اخلاق انسانی آن دسته از آموزه‌ها و گزاره‌های اخلاقی است که همه جهانیان با صرف نظر از نژاد، فرهنگ، ملیت، دین و مذهب بر آنها اتفاق‌نظر دارند؛ به این معنا که در ارزش‌گذاری یک رفتار به عنوان فضیلت یا رذیلت هم‌صدا هستند و آن چه آنان را به چنین نگاه مشترک رسانده، انسان بودن آنان است.

فضیلت دانستن آموزه‌هایی همچون نوع‌دوستی، عدالت، صداقت و امانت و رذیلت شمردن رفتارهایی همچون ظلم و خیانت از نمونه‌های مدعاست. از اخلاق انسانی می‌توان با عنوان «اخلاق جهانی» نیز یاد کرد.

وجود اخلاق انسانی در گفتاری از سالار شهیدان× مورد تأکید قرار گرفته است؛ آن جا که امام تنها پا به میدان گذاشت و سپاه تاریک دلِ کوفه از هر سو بر ایشان هجوم آورد و میان ایشان و خیمه‌ها فاصله انداختند، امام سپاه کوفه را مورد خطاب قرار داد و فرمود: اگر دین ندارید، در دنیای خود «احرار» و «آزاد مرد» باشید:

ويحكم يا شيعة آل أبي سفيان! إن لم يكن لكم دين وكنتم لا تخافون المعاد، فكونوا أحراراً في دنياكم؛[1] وای بر شما ای پیروان خاندان ابوسفیان! اگر دین ندارید و از معاد نمی‌ترسید، پس در دنیایتان آزاد مرد باشید.

مقصود امام آن است که ممنوعیت حمله و هجوم به زنان و فرزندان دو آبشخور اساسی دارد:

دین و آموزه‌های دینی؛ که بر اساس خداترسی و بیم از معاد بنیان نهاده شده و به استناد آموزه‌های دینی چنین رفتاری قبیح و حرام است.
اخلاق و منش انسانی؛ که از آن در گفتار امام با عنوان «آزادمردی در دنیا» یاد شده است؛ یعنی با صرف نظر از اخلاق دینی، هجوم به زنان و خُردسالان حتی از نگاه شرافت انسانی نیز زشت و محکوم است.

فیدل کاسترو در دوران آغازین مبارزه در کنار مبارز معروفی به نام «چه گوارا» که مجله تایم از او به عنوان یکی از صد چهره تاثیر گذار سده بیستم یاد کرد، با حاکمیت طاغوت در کشور خود با نظام فالگنسیو باتیستا به مبارزه مسلحانه پرداخت و در سال ۱۹۵۹ میلادی توانست با شکست او حکومت کوبا را به دست گیرد.

خاطرم هست که اوایل انقلاب موج گرایش کمونیستی و امپریالیزم ستیزی در ایران کولاک می کرد. آن اوان و پیش از آغاز تحصیل در حوزه، فیلمی دیدم در باره مبارزه مسلحانه چه گوارا که خیلی شیرین و به یادماندی بود.

فیدل کاسترو در سراسر دوران حکومت قریب به هفتاد ساله چه در پست نخست وزیزی و چه در پست ریاست جمهوری، هماره از قاعده مبارزه با آمپریالیزم که از نظر او نماد کامل آن آمریکا هست، خارج نشد.

در این سال ها کوشید از نهضت های آزادی بخش و از مبارزان در این عرصه کم و بیش دفاع نماید.

مقاومت او در براب ابرقدرت آمریکا در حالی که تنها چند صد کیلومتر میان دو کشور فاصله آبی وجود دارد، البته برای آمریکا خسارت های معنوی زیادی به بار آورد.

کاسترو آزاد مرد دیروز و کمی دیکتاتور امروز؛

یکی از عجایب درس آموز تاریخ آن است که بسیاری از آزاد مردان که روزی مزه تلخ استبداد را در سیاه چال ها با تمام وجود خود لمس کردند و زشتی دیکتاتوری را به خوبی چشیدند و دریافتند که مشکل اساسی حاکمان در بزرگ بینی، تبختر، بت سازی و به تعبیر قرآن «مختال فخور» بودن آنان است، وقتی خود زمام قدرت را بدست می گیرند، ناگهان یادشان می رود که خود را از این صفات زشت دور سازند و در دام آن گرفتار نیایند و منتقدان خود را با داغ و درفش نیازارند.

متاسفانه مبارز دیروز و پیر نود ساله امروز ما که گاه سخنرانی های او در دفاع از آزادی ، حق بیان، حق محرومان و مستمندان و … بیش از هفت ساعت به طول می انجامید، پرونده درخشانی از خود در برخورد با مخالفانش باقی نگذاشته است چه آنان که در زندان مورد محبت ملوکانه او قرار گرفتند و چه آنان که تبعید شدند یا به ناچاز کوچ را بر ماندن ترجیح دادند.

سخن آن نیست که دست توطئه امثال سیا در این دست از مخالفت ها وجود نداشته است؛ چنان که بارها در جهان چنین کردند و مثال روشن آن، برخورد با انقلاب «سالوادر آلن ده» در شیلی بود. سخن در این است که همه منتقدان امثال فیدل کاسترو را نمی توان جیره خواران امپریالیزم دانست.

مشکل جای دیگری است و آن این که زود از خاطر می بریم که هر یک از ما نه فرعون بلکه فراعنه ای در درون جان خود داریم و هماره از آن غافلیم. باری، با فراعنه بیرون به خوبی و سرسختانه می جنگیم، اما دیگر تاب مقابله و مبارزه با فرعون نفس را نداریم و مولوی چه خوش سرود:

آدمی کوهیست چون مفتون شود

کوه اندر مار حیران چون شود

خویشتن نشناخت مسکین آدمی

از فزونی آمد و شد در کمی

خویشتن را آدمی ارزان فروخت

بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت

صد هزاران مار و که حیران اوست

او چرا حیران شدست و ماردوست

….

نفست اژدرهاست او کی مرده است

از غم و بی آلتی افسرده است

این جاست که ارزش سخن ناب صدر خلایق را می توان دریافت که فرمود:

«ان النبى ( ص ) بعث سرية فلما رجعوا قال مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاصغر و بقى عليهم الجهاد الاكبر ، فقيل يا رسول اللَّه ما الجهاد الاكبر قال جهاد النفس.»

کوبا در سال ۲۰۱۵ از نظر آزادی رسانه در میان ۱۸۰ کشور در جایگاه ۱۶۹ قرار گرفته است که نشان از فروبستن دهان ها دارد. از نماد نازیبا در برخورد با حقوق شهروندی، محدودیت شهروندان یک کشور برای خروج از کشور است و وضعیت کوبا از این جهت بسیار اسف بار است؛ نظیر آن که سابق در شوروی رسم بود و الان در کره شمالی مشهود است.

در کوبا خروج ازکشور و ورود به کشور به طور کلی ممنوع است و در صورتی کسی بخواهد کشور را ترک کند نیاز به کسب مجوز دارد؛ که اکثر درخواست‌های خروج از کشور رد می‌شوند و در مواردی که اجازه داده می‌شود، به عنوان مثال کل یک خانواده نمی‌تواند کشور را ترک کنند و بچه‌ها به عنوان ضمانت نگه داشته می‌شوند تا والدین آنها برگردند.

تا این اواخر با خود می اندیشیدم که فیدل کاسترو را باید از آن جهت ستود که اگر کشورش را به آسمان نبرد، دست به مال مردم هم دراز نکرد و ساده و بی آلایش زیست و پاکدستی کرد.

اما اگر مطلب ذیل که در یکی وبگاه های معروف آمده درست باشد، باید بیش از این تاسف خورد:

«او خود را مردی نشان می‌داد که چشمی به ثروت و مال‌اندوزی ندارد و در دام این چیزها نخواهد افتاد. اما واقعیت کمی متفاوت است. فیدل کاسترو رهبر کمونیست کوبا زندگی مجللی داشت و میلیون‌ها دلار سرمایه داشت. بادیگاردش می‌گوید که فیدل خیلی پولدار بود و حتی یک جزیره خصوصی به نامش بود. فقط افراد بسیار نزدیک به فیدل از بهشت خصوصی او در نزدیکی هاوانا خبر داشتند. تا اینکه یکی از بادیگاردهای سابق فیدل تصمیم گرفت تا در کتاب «زندگی دوگانه فیدل کاسترو» از روی دیگر زندگی «فرمانده» پرده بردارد. نام آن بادیگارد «خوان رِینالدو سانچس» است که ۱۷ سال در کنار فیدل بود.»

کاسترو نماد تفکر سوسیالیزم در آمریکای جنوبی؛

کاسترو در زمانی چشم به جهان گشود که جهان میان دو قدرت بزرگ؛ یعنی آمریکا به عنوان نماد تفکر کاپیتالیسم و شوروی به عنوان نماد سوسیالیزم آشکار و پنهان در جنگ سرد بسر می برد.

او تحت تاثیر موج کمونیست خواهی در آمریکای لاتین که با تاکید بر نفی مالکیت خصوص شعارهایی همچون نجات کارگران، جامعه ضعیف و چپاول دیده سر می دادند، به این تفکر گرایید و تا پایان عمر بر آن وفادار ماند.

شگفت آن که این تفکر عملاً به فروپاشی بلوک شرق انجامید و چین به عنوان مدافع سرسخت آن پس از انقلاب جوانان پر شور در میدان «تیان آنمن» عملاً آن را شست و به کنار گذاشت و به بازار آزاد پیوست.

کاسترو البته توانست در بخشی از حوزه مدیریتی خود دستاوردهای خوبی داشته باشد:

۹۹٫۸٪ مردم کوبا باسواد هستند؛ در کوبا، میزان مرگ و میر نوزادان در واحد جمعیت، از برخی جوامع جهان اول و توسعه یافته نیز کمتر است؛ میانگین امید به زندگی در کوبا ۷۷٫۶۴ سال است؛ طبق آمار سال ۲۰۰۶، کوبا تنها کشور جهان است که دارای استانداردهای مورد قبول صندوق جهانی طبیعت در زمینه توسعهٔ پایدار است. تولید ناخالص داخلی این کشور ۵۱٫۱۱ میلیارد دلار است که ۴٫۶ درصد آن در بخش کشاورزی، ۲۶٫۱ درصد آن در بخش صنعت و ۶۹٫۳ درصد آن در بخش خدمات تولید می‌شود. نرخ بیکاری در کوبا ۱٫۷ درصد و نرخ تورم ۱٫۵ درصد است.

اصرار بی جای کاسترو بر وفاداری به تفکر پوسیده سوسیالیزم و نفی مالکیت خصوصی، که البته معنای آن تایید نظام سرمایه داری نیست، باعث شد، کوبا هم چنان به عنوان یکی از کشورهای توسعه نیافته آمریکای لاتین باقی بماند.

هنوز که هنوز است هیچ خانه و آپارتمانی در هوانا یا در جایی دیگر در کوبا بر اساس اطلاعات نگارنده، به عنوان تملیک خرید و فروش نمی شود و آپارتمان ها پس از 50 سال به قیمت 300 دلار تنها قابلیت در اختیار گذاردن را دارند.

نمود شگفت آور عقب ماندگی این کشور را می توان در رژه ماشین های دهه پنجاه و شصت در سراسر خیابان های این کشور به نظاره نشست که خود وسیله جالب و سخریه آمیز برای سیر و سیاحت جهانگردان شده است؛ گوییا آنان با سفر به کوبا واقعاً به هفتاد سال قبل بر می گردند و در موزه کهنه ای به فراخنای یک کشور، خاطرات آن دوره را از نزدیک مرور می کنند!

اما آن چه از همه تلخ تر است آن است که فیدل کاسترو با آن که نود سال از خداوند عمر گرفت، با آن همه آزادخواهی و سوابق مبارزاتی حتی توفیق نیافت که به عنوان یک دین دار چشم از جهان فروبندد، مسلمانی که بماند!

خداوند عاقبت به خیری به ما ارزانی فرماید.
علی نصیری
6/9/95
ده و نیم شب.