کتاب رابطه متقابل کتاب و سنت و نخستین گام در معرفی فرقه قرآنیون در کشور

روز هشتم اسفند ماه 1396 به صورت اتفاقی به مقاله ای برخوردم با عنوان «قرآنیون یا منکران سنت؟» از دوست فاضل جناب آقای سید عبدالله حسینی که در فصلنامه معرفت کلامی،‌ سال اول، شماره ۴، زمستان ۱۳۸۹ انتشار یافت.

در مقدمه این مقاله چنین آمده است:

««قرآنیون» جریان فکری است که از دورن اهل سنّت برخاسته و هویت اهل سنّت را به چالش کشیده است…. منابع چندانی در زبان فارسی در بارۀ این جریان فکری وجود ندارد. شاید علی نصیری نخستین کسی است که در کتاب رابطه متقابل کتاب و سنّت قرآنیون را معرفی و نقد کرده است. علی اکبر بابایی هم در کتاب مکاتب تفسیری، به این جریان فکری اشاراتی دارد…»

 

محل شاهد این عبارت ایشان است:

«شاید علی نصیری نخستین کسی است که در کتاب رابطه متقابل کتاب و سنّت قرآنیون را معرفی و نقد کرده است.»

اینک که بیش از ده سال از انتشار کتاب «رابطه متقابل کتاب و سنت» می گذرد، جا دارد برای نخستین بار چند نکته را در باره این کتاب به عنوان ثبت در تاریخ متذکر شوم:

تفکر آغازین سال ها پیشتر از انتشار این کتاب در ذهن این ناچیز شکل گرفته بود. شاهد مدعا آن که خلاصه چهار نظریه طرح شده در این کتاب نخست در مقاله ای با عنوان «رابطه متقابل کتاب و سنت» در فصلنامه علوم حدیث ، شماره ۱۵ ، در سال ۱۳۷۹؛ یعنی حدود هفت سال پیشتر از انتشار کتاب توسط پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی بازتاب یافته بود.
آن چه که در تحلیل دیدگاه علامه طباطبایی در باره رابطه قرآن و سنت در این کتاب بازتاب یافته است، برای نخستین بار در این کتاب آمده است.

بسیاری پیش از این کتاب و حتی پس از آن در تبیین مهم ترین ویژگی تفسیر المیزان گفته و می گویند که روش علامه تفسیر قرآن به قرآن است، (مدتی قبل در جلسه سالانه مجمع عالی تفسیر نیز یکی از اعاظم حوزه هم چنان همین مطلب را به اشتباه تقریر فرمود.)

در حالی که این امر اختصاصی به علامه ندارد و بلکه عموم تفاسیر کم و بیش از این روش بهره دارند.

آن چه مهم است قید به شرط شئ و در عین حال قید به شرط لای علامه است؛ یعنی ایشان در کنار تاکید بر ضرورت تفسیر قرآن با قرآن، تنها روش تفسیر و تنها منبع تفسیر را قرآن می داند و برای روایات تنها نقش تعلیمی قائل است.

ما از این دیدگاه در کتاب خود با عنوان «قرآن محوری و سنت مداری» یاد کرده و با ذکر ادله آن را نقد کردیم.

استکشاف نظریه علامه طباطبایی در این زمینه حاصل مطالعه سطر به سطر تفسیر المیزان و به ویژه ده جلد نخست آن بود که در دوران تحصیل در مشهد در دهه هفتاد انجام گرفت، بی آن که راهنمایی و ارشاد استادی در کار باشد و هر چه بود سراسر لطف و مرحمت الهی بود.

آن چه در باره قرآنیون و دیدگاه آنان در کتاب «رابطه متقابل کتاب و سنت» آمده است و ما از آن با عنوان دیدگاه «قرآن محوری» یاد کردیم، حاصل مراجعه مکرر به کتابخانه مسجد النبی (ع) بود که به گمانم در سال 1384 انجام گرفت.

در آن سال که به عنوان مبلغ به حج اعزام شده بودم و همزمان به تدوین این کتاب مشغول بودم، در فرصت های آزاد به کتابخانه بزرگی که در داخل مسجد النبی قرار داشت، مراجعه می کردم و روی برگه های یک طرفه که در اختیار داشتم، یادداشت هایی بر می داشتم.

در آن کتابخانه به صورت اتفاقی با کتاب «القرآنیون و شبهاتهم حول السنة» آشنا شدم و با اشتیاق زائد الوصف به گردآوری فیش ها روی آوردم. برای این کار عموماً تا آخرین دقائق در آن کتابخانه به مطالعه و فیش برداری می پرداختم؛ زیرا تصورم آن بود که شاید این کتاب در ایران یافت نشود.

پس از بازگشت از حج، از آن فیش ها برای معرفی فرقه قرآنیون و نقد نظر آنان در کتاب بهره گرفتم. پیش از آن به هیچ کتاب و منبعی در ایران در معرفی این فرقه بر نخورده بودم.

تذکار این دو نکته را افزون بر تاکید بر برخورداری از لطف الهی و از باب «و اما بنمعة ربک فحدث» که قرآن ما را به آن فراخوانده است، از آن جهت لازم دیدم که خواستم گله خود را از برخی از دوستان فاضل و نویسندگان محترمی بازگو کنم که پس از این ناچیز از تفکر قرآنیون و دیدگاه «قرآن محوری»، با تعابیری دیگری همچون «قرآن بسندگی» و … یاد کرده و در این باره قلمفرسایی ها کردند، اما هیچ یادی از کتاب «رابطه متقابل کتاب و سنت» ننموده و در منابع خود اسمی از آن نبردند!!

کم نیستند مقالات فراوان و پایان نامه های متعددی که طی ده سال گذشته بر همین منوال عمل کردند!

نمی دانم واقعاً کتابی که موضوع و محور آن نقد تفکراتی همچون قرآنیون است، از چشم آنان پنهان مانده یا برای خود شأنی فراتر از یادکرد زحمات دیگران قائل شدند؟!

یکی از خاطرات شیرین و درس آموز دوران تحصیل آغازین این ناچیز به هنگام تلمذ درس الفیه ابن مالک با شرح سیوطی، ادب و اخلاق ستوده ای است که جناب ابن مالک از خود نشان داده است.

او در آغاز ابیات خود پس از حمد و ثنای الهی، از الفیه ابن معط که پیش از او سامان یافته بود، این چنین یاد می کند:

وتقتضي رضىً بغيرِ سُخْطِ   —   فائقةً ألْفِيَّةَ ابْنِ مُعْطِ

وَهوَ بِسَبقٍ حائِزٌ تفضيلاً   —   مستوجِبٌ ثنائِيَ الجميلا

واللهُ يقضي بهِبَاتٍ وافِرهْ    —  لي ولهُ في درجاتِ الآخِرَهْ

ابن مالک در عین اعلام برتری الفیه خود بر الفیه ابن معط، چند منش اخلاقی ستودنی از خود به یادگار گذاشته است:

از ابن معط به خاطر پیشگامی در تنظیم هزار بیت در باره ادبیات عرب یاد می کند.
از او با این تعبیر که او به خاطر پیشی گرفتن از من در این کار، بر من برتری یافته و از این جهت سزاوار ستایش زیبای من است، یاد می کند:« وَهوَ بِسَبقٍ حائِزٌ تفضيلاً — مستوجِبٌ ثنائِيَ الجميلا»
برای او درجات آخرت و پاداش اخروی را از خداوند طلب می کند.

آیا این کار ستودنی نیست که انسان در هر کاری به ویژه در تدوین آثار علمی در حوزه دین، زحمات افراد پیش از خود را یاد کرده و اذعان کند که آغازگر این کار و فکر چه کسی بوده و او البته حقی از این جهت پیدا کرده است؟!

ضمن تمجید از دوست فاضل جناب آقای سید عبدالله حسینی که از کتاب این ناچیز به درستی به عنوان نخستین کتاب فارسی در زمینه معرفی «قرآنیون» یاد کردند، از سایر فاضلانی که این پیام به سمع و نظر آنان می رسد، انتظار می رود که در چاپ های بعدی آثار خود، این کاستی و تضییع حق را تدارک کنند.

خداوند همه ما را رحمت کند و ذهن و جان ما از اخلاق زیبای خود لبریز و لبالب سازد.

dr_alinasiri@