کارکرد مبانی دینی در نقد روایات

نخست باید دانست که از عنوان مبانی دینی با عناوین دیگر همچون مقاصد شریعت ، روح دین ، روح کلی قرآن و مزاج شریعت نیز یاد می‌شود . شهید صدر در تبیین معیار مخالفت با قرآن بر این باور است که مقصود مخالفت با ظواهر یا حتی نص قرآن نیست ، زیرا چنین دروغین بودن چنین روایاتی برای همگان مشهود است و جاعلان حدیث از این امر غافل نبوده‌اند از این رو آنان روایاتی که با روح کلی قرآن مخالف بود جعل می‌کردند نه روایات مخالف با ظواهر یا نصوص قرآن . گفتار وی چنین است : « مقصود از مخالفت ، مخالفت با روح کلی قرآن است . به این معنا که وقتی دلیلی با طبیعت تشریعات قرآن و مزاج احکامش نباشد ، فاقد حجیّت است . به عنوان مثال اگر در روایتی از گروهی از مردم نکوهش شده باشد و موجوداتی پست در آفرینش یا گروهی از جنّ معرفی شوند می‌گوییم این روایت با تصریح قرآن مبنی بر یگانگی مردم در هویت و تبار انسانی و برابری آنان در انسانیت و مسئولیت ‌های آن از هر صنف و گروهی که باشند ، مخالف است .»

آیة الله سیستانی در نقد این ادعا که ابن‌جنید به قیاس عمل می‌کرده و توجیه این که مبنای عمل او روح شریعت بوده است ، می‌نویسد : « بسیاری از اصولیان متأخر روایاتی که به عرضه کردن روایت بر کتاب و سنت فرمان داده ، نظیر روایت : « ما وافق کتاب الله فخذوه و ما خالف فذروه» را به موافقت و مخالفت با نصّ کتاب و سنت تفسیر کرده‌اند . به این معنا که می‌بایست روایت بر یک آیة قرآنی مشخص عرضه گردد ، … اما ما در می‌یابیم که مقصود از موافقت ، موافقت روحی است . یعنی هماهنگی مضمون حدیث با اصول اسلامی عام که برگرفته از کتاب و سنت است . پس اگر به عنوان مثال از ظاهر روایتی جبر استفاده شود ، روایت مردود است . زیرا با قاعدة « امر بین الامرین » که برگرفته از کتاب و سنت است ، مخالفت دارد ، بی آن که نیاز باشد آن روایت را با یک آیة مشخص ارزیابی کنیم . این مفهوم همان است که حدیث پژوهان معاصر از آن به نقد داخلی خبر تعبیر می‌کنند ، یعنی مقایسه مضمون خبر با اصول عام و مقاصد شریعت . »

علامه طباطبایی در مباحث حدیثی خود در المیزان به طور مکرر از معیار مبانی دینی برای نقد روایات بهره جسته است . به عنوان نمونه علامه بر اساس مبانی برگرفته از کتاب و سنت، روایت منسوب به حضرت امیر(ع) را که عدم خلط ایمان به ظلم را منحصر به ابراهیم و یارانش دانسته ، نقد کرده است .  وی هم چنین درخواست رویت خداوند با چشم سر از سوی موسی (ع) را مخالف اصول و مبانی مبتنی بر روایات اهل بیت (ع) دانسته و در نقد آن می گوید : «این روایت با اصول و مبانی مسلّم در روایات اهل بیت (ع) مخالف است . زیرا روایات ائمه به ویژه خطبه‌ های حضرت امیر و حضرت رضا (ع) لبریز از حدیث تجلّی و رؤیت قلبی است . بنابراین، معنا ندارد که امام هشتم (ع) رؤیتی که در پرسش موسی(ع) و پاسخ خداوند آمده است را به معنای رویت بصری بداند و آن گاه به روش جدلی که به طور کامل مطابق با ظاهر آیه نیست، از آن پاسخ دهد.»

چنان که روایتی دیگر از تفسیر عیاشی به نقل از امام صادق (ع) را نقل می‌کند که در آن آمده است فرشتگان گروه گروه با رعد و برق و باد و صاعقه بر موسی می‌گذشتند و او پی در پی می‌پرسید که کدامتان خدای من است و فرشتگان به او می‌گفتند : خدای توا در راه است  . علامه در نقد این روایت می‌گوید : « این روایت جعلی است و محتوای آن با مبانی مسلّم بر گرفته از کتاب و سنت قابل انطباق نیست.»

ایشان هم چنین روایاتی که به سکوت در برابر ستمگران دعوت کرده را مخالف روح اسلام معرفی کرده است  . آیة ‌الله معرفت نیز همصدا با شهید صدر و آیة الله سیستانی مقصود از مخالفت با قرآن را مخالفت با مبانی و روح کلی قرآن دانسته است . ایشان پس از انکار مخالفت از نوع تباین یا عموم من وجه چنین آورده است : « مقصود از مخالفت ، مخالفت حرفی و کلمه‌ای با قرآن نیست ، بلکه مقصود مخالفت جوهری است که با روح اسلام که در تمام تشریعیات ، احکام و سنن آن جاری است ، مخالف باشد . امری که فقیه متجر و بصیر بخاطر علم به جایگاه های دین و اسرار شریعت می‌تواند بدان دست یابد . بنابراین اگر روایتی با هر سندی که داشته باشد ، بدست ما برسد و با طبیعت تشریعیات دین اعم از کتاب و سنت و یا مزاج شریعت اصیل هماهنگ نباشد ، به ناگزیر باطل بوده و می‌بایست دور ریخته و به دیوار کوبیده شود .»

اصطلاح مبانی دینی یا مقاصد شریعت در گفتار برخی دیگر از صاحب ‌نظران دیگر شیعه و اهل سنت ، البته نه به عنوان یکی از معیارهای نقد روایات ، بلکه به عنوان اصلی از اصول اجتهاد و فقاهت انعکاس یافته است . به عنوان مثال  آیة الله خویی معتقد است که مرجعیت زنان با روح و مزاج شریعت ناسازگار است . شیخ محمدعلی انصاری در کتاب «الموسوعة الفقهیه المیسر» به طرح این مسأله پرداخته که اعلام جاهل بویژه در جایی که موجب عسر و جرح و ایذاء وی باشد ، حرام است . آنگاه چنین آورده است : « اما برخی از فقها، شماری از امور مهم را مثل جان ، عِرض و ناموس و اموال زیاد را استثنا کرده و اعلام به جاهل در آنها را واجب می‌دانند زیرا در امثال این موارد اعلام جاهل واجب است و عدم اعلام باعث مفسده می‌شود … برخی ممانعت اطفال از کارهای خلاف عفت عمومی و شرب مسکرات و مواردی از این دست که از اهتمام شارع نسبت به آنها و عدم رضایت شارع به تحقق آنها در خارج خبر داریم ، را از این قبیل دانسته‌اند . شیخ انصاری ، آقای خویی و امام خمینی از جمله فقیهانی هستند که به این استثناء تصریح کرده‌اند و بعید نیست که عقیده سایر فقهاء نیز همین باشد هر چند بدان تصریح نکرده‌اند . زیرا این حکم از روح شریعت استنباط می‌شود و ذوق فقهی نیز مویّد آن است .»  محل شاهد در گفتار او عبارت « لانه مستنبط من روح الشریعه و یساعده الذوق الفقهی»  است .

محمد قلعجی در کتاب «معجم لغة الفقهاء» فقاهت را این چنین تعریف کرده است : « الفقاهة : بالتحريك من فقه ( بفتح فضم ) يفقه : صار فقيها . ملكة يستطيع بها الانسان إدراك مقاصد الشريعة واستنباط الاحكام العملية من أدلتها التفصيلية . فقاهت ملکه‌ای است که انسان می‌تواند به کمک آن مقاصد شریعت را دریابد و احکام عملی را از ادله تفصیلی استنباط کند.» او هم چنین متبدع را به معنای کسی دانسته که چیزی را که با مقاصد شریعت هماهنگ نیست به عنوان دین قلمداد کند  .

صاحب‌ نظران اهل سنت عموماً از عناوین مبانی دین ، مقاصد شریعت و روح دین و نیز به عنوان یکی از پایه‌های اجتهاد یاد کرده‌اند . شاطبی پس از تقسیم اجتهاد ، چنین آورده است : « کسی به درجه اجتهاد می رسد که دارای دو ویژگی باشد : 1. همه مقاصد شریعت را بفهمد . 2. بر اساس فهم مقاصد شریعت قادر به استنباط باشد .» او در تبیین ویژگی نخست بر این نکته تاکید می‌کند که شریعت بر مبانی مصالح استوار شده است و فقیه با ممارست و استقراء می‌تواند به درک این مصالح و در پی آن درک مقاصد شریعت نایل آید.»

دوالیبی اجتهاد را به سه دسته تقسیم کرده است که عبارتند از : 1. بیان و تفسیر نصوص کتاب و سنت ؛ 2. قیاس بر موارد مشابه در کتاب و سنت ؛ 3. رأیی که مبتنی بر نصی خاصی نیست و تنها بر روح شریعت متکی است .»  محمد اسماعیل ابراهیم در تبیین مراحل « تفسیر به رأی » را یک از مراحل تفسیر دانسته و در تبیین آن چنین آورده است : « مفسران در این مرحله باب تفکر و تدبر در آیات الهی را گشوده و تنها بر ظواهر آیات و آراء سلف در تفسیر آیات بسنده نکرده ، بلکه در فهم و استخراج معانی دقیق و پنهان در آیات به گونه‌ای که با روح و اهداف شریعت مخالف نباشد ، اجتهاد را بکار بستند.» سعید ایوب ازدیاد نسل مسلمانان و آبادانی زمین را جزو مقاصد شریعت بر شمرده است  . احمد عبد العلیم بردونی در نقد قرطبی که روایت قرار گرفتن زمین بر روی ماهی را آورده ، معتقد است که این روایت با روح دین اسلامی ناسازگار است  .

نمونه ایی از نقد روایات با معیار مبانی دینی

اسلام پس از تأكيد بر ضرورت وجود زمامدار ، بر برخوردارى او از شايستگى هاى علمى و عملى تأكيد كرده است . بدين خاطر خداوند در ماجراى نبرد بنى اسرائيل ، طالوت را بخاطر داشتن شايستگى علمى و جسمى برغم مخالفت بنى اسرائيل به عنوان زمامدار آنان معرفى كرد . آن جا که فرمود : « إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَیکمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ . در حقيقت ، خدا او را بر شما برترى داده ، و او را در دانش و بدن بر شما برترى بخشيده است .»  و يوسف بخاطر داشتن دو صفت علم و امانت خود را لائق احراز مقام خزانه دارى مصر دانست آن جا که فرمود : « قَالَ اجْعَلْنِی عَلَی خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ . يوسف گفت : مرا به خزانه هاى اين سرزمين بگمار ، كه من نگهبانى دانا هستم .»  حضرت امير (ع) ملاك شايسته ترين فرد براى جانشينى پيامبر را آگاهى بيشتراز دين و برخوردارى از قدرت بيشتردر اداره امور معرفى كرد آن جا که فرمود : « ايها الناس ان احق الناس بهذا لامر اقواهم عليه و اعلمهم بامر الله فيه . اى مردم! سزاوارترين مردم به امر خلافت قوى ترين آنان در اين كار و آگاه ترين ايشان به حكم خدايى در اين زمينه است .»  از سوی دیگر قرآن سرورى و سیادت كافران بر مسلمانان را ممنوع دانست : « وَلَنْ یجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا . و خداوند هرگز بر مؤمنان ، براى كافران راهی قرار نداده است .»  چنان که خدواند از مؤمنان خواسته است تا به ستمكاران هيچ تكيه نکنند : « وَلَا تَرْکنُوا إِلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکمْ النَّارُ . و به كسانى كه ستم كرده اند متمايل مشويد كه آتش  به شما مى رسد .»   نیز در قرآن بر عدم اطاعت از گناهكاران و ناسپاسان تأكيد شده است : « وَلَا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِمًا أَوْ کفُورًا . و از آنان گنهكار يا ناسپاسگزار را فرمان مبر .»   از سویی دیگر ، بر اساس آموزه های دینی در هر كارى كه همراه با نوعى پيشگامى باشد ، نظير امامت جمعه و جماعت ، بر عدالت امام تاکید شده و روح مبارزه با فاسقان ، فاجران و ستمكاران در آموزه هاس اسلام موج می زند . از جمله شواهد آن پيش بينى قانون همگانى امر به معروف و نهى از منكر است كه دامنه آن زندگى فردى و اجتماعى را در بر مى گيرد . اينها همه حكايت از آن دارد كه اولاً : اصل شايسته سالارى در زمامدارى به عنوان يكى از مبانى اسلام پذيرفته شده است . ثانياً : مبارزه با زمامداران فاسق و ستمكار به استناد قانون امر به معروف و نهى از منكر و به هدف اصلاح اجتماع ضرورى است . چنان كه سالار شهيدان امام حسين (ع) بر اساس همين اصل در برابر دستگاه حكومت اموى قيام نمود و تا پاى جان ايستاد . آن حضرت فلسفه قيام خود را اين چنين ترسيم كرده است : « اريد ان امر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيرة جدى و ابى على بن ابى طالب . مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و به سيره جد و پدرم على(ع)عمل نمايم .» و در سخنى ديگر گفتار پيامبر (ص) را دليل قيام خود دانسته است . آنجا كه فرمود : « من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله ، ناكثا لعهدالله ، مخالفا لسنّة رسول الله ، يعمل فى عبادلله بالاثم و الفعل فلم يغير عليه بفعل و لاقول ، كان حقا على الله ان يدخله مدخله . هر كس پادشاه ستمكارى را ببيند كه حرام هاى الهى را حلال مى شمارد و پيمان خداوند را مى شكند و با سنت رسول خدا (ص) مخالفت مى كند ، و در ميان مردم گناه و ناروا انجام مى دهد و با فعل يا گفتار به او نشورد بر خداوند رواست كه او را به جايگاهش (در آتش) در افكند .» و فقيهان شيعه بر اساس همين آموزه ها هرگونه كمك و يارى حاكمان جور و بر عهده گرفتن امور آنان را حرام شمرده اند . با وجود چنين مبانى دينى متقن ، اگر به روایاتی برخوريم كه در آنها به سكوت در مقابل حاكمان ستمگر و يا اطاعت محض از آنان توصيه شده باشد ، مى توانيم در سايه مبانى دينى آنها را مجعول و ساخته و پرداخته دشمنان دین تلقی کنیم . متاسفانه اين دست از روايات در منابع روایی اهل سنت راه یافته است که نمونه هایی از آن  بدین شرح است : 1 . حذيفة بن يمان مى گويد : « به پيامبر(ص) عرض كردم ما انسانيم و خداوند براى ما خير و خوبى قرارداده است . آيا پس از اين دوران خير شر و بدى خواهد بود ؟ پيامبر(ص) فرمود : آرى . گفتم : چگونه ؟ فرمود : پس از من پيشوايانى خواهند بود كه به هدايت من راه نيابند و به سنت من عمل نكنند و بزودى مردانى بر آنان حكومت خواهند راند كه دل هايشان در قالب انسانى همان دل هاى شياطين است . او می گويد : گفتم : اگر چنين روزگارى را درك كردم چگونه عمل كنم ؟ پیامبر فرمود : از حاكم شنوايى و اطاعت داشته باش و حتى اگر به پشتت بزند و مالت را بگيرد بشنو و اطاعت كن .» 2 . ابوالدرداء مى گويد : « رسول خدا (ص) مرا به انجام نه كار توصيه كرد : «به خدا شرك نورز حتى اگر قطعه قطعه يا سوزانده شوى ، . . . و از پدر و مادرت اطاعت كن و اگر به تو فرمان دادند كه از ديانت خارج شوى تو به خاطر آنان خارج شو و با واليان ستيز مكن .» 3 . ابو هريره مى گويد : « پيامبر(ص) فرمود : جهاد به همراهی و در حمایت از هر زمامدارى واجب است ، اعم از آن نيكوكار باشد يا بدكار .» 4 . مسلمة بن يزيد مهبنى مى گويد : « به پيامبر گفتم : اى رسول خدا اگر پس از شما حاكمان بر ما مسلط شوند كه حقى از ما را بستانند و حقى كه خداوند براى ما قرار داده از ما دريغ كنند آيا ما مجاز به جنگ با آنان هستيم؟ پيامبر(ص) فرمود : عليهم ما حملوا و عليكم ما حملتم . كار آنان بر عهده ايشان و كار شما بر عهده شما است .» به استناد اين روايات و رواياتى ديگر از اين دست كه در جوامع روايى اهل سنت آمده ، پيامبر اكرم (ص) پيش بينى كرده است كه حاكمانى فاسق ، فاجر و احياناً بى دين بر مردم مسلط مى شوند حاكمانى كه دل هايشان بسان دل هاى شياطين است و به سنت پيامبر(ص) اعتنا ندارند . با اين حال مسلمانان مى بايست از آنان فرمانبردارى و شنوايى محض داشته باشند و با آنان هرگز از در ستيز و جنگ وارد نشوند و در ركاب آنان به جنگ و جهاد بپردازند و كارى به كار آنها نداشته باشند . براستى اگر قرار باشد حاكمان مردم به دين و سنت پيامبر(ص) پايبند نباشند و دامنه ستمكارى آنان به جايى برسد كه جان و مال مردم در معرض تطاول آنان قرار گيرد ، چنان كه مضمون روايت نخست چنين است و مردم از طرف دين و به دستور پيامبر (ص) موظف به اطاعت محض از آنان باشند ، ديگر از دين يا حتى ارزش هاى دینی چه چيزى مى ماند ؟! آيا مفهوم اين سخن آن نيست كه اسلام نه تنها ديكتاتورى ، استبداد و ستم حاكمان را امضا كرده ،  بلكه بر ضرورت استمرار چنين حكومت هايى پاى فشرده است ؟! آيا التزام به اين امر مايه وهن اين دين الهى در چشم جهانيان نمى شود ؟! از سوى ديگر ، با توجه به آن که گفته اند که مردم عموماً براى گذران دنياى خود به پادشاهان خود نگاه مى كنند « الناس على دين ملوكم »  ، با توجّه به برخوردارى حاکمان از قدرت سياسى ، اقتصادى و نظامى و الگوپذيرى مردم از آنان ، آيا با توصیه مردم به اطاعت محض از آنان ، مى توان به ماندگارى ارزش هاى دينى در ميان مردم اميد بست ؟! آیا انعکاس این دست از روایات اهل سنت که پدید آورندگان آنها عموماً تحت تاثیر حاکمان زمان خود بوده اند ، نشانگر آن نيست كه اين روايات به دستور حاكمان ستمگر اموى و عباسى براى استحكام حكومت جعل شده است ؟! جالب آن كه در روايات اهل بيت (ع) نه تنها از اطاعت از واليان ناشايست ، بلكه حتى از جنگ در ركاب آنان به شدت نهى شده است . چنان که امام صادق (ع) مى فرمايد : « جنگ به همراه پيشوايى كه اطاعت او واجب نيست بسان مردار ، خون و گوشت خوك حرام است .» علامه طباطبايى در نقد روايت اخير چنين آورده است : « بايد ترديد نكنيم كه اسلام بخاطر برخوردارى از روح احياء حق و ابطال باطل ، هرگز اجازه نمى دهد ستمكارانى كه آشكارا ستم مى كنند ولايت و حكومت را بر عهده بگيرند ، چنان كه سكوت و تحمل ظلم و ستم در مقابل طغيان گران و فاجران را براى كسانى كه راهى براى اصلاح امور دارند مجاز نمى داند .» بنا بر این ، در مردود بودن این دست از روایات بر اساس معیار مبانی دینی نمی توان تردید کرد .