ضرورت اجتناب از عقل ظنی در نقد روایات

روایات در تعامل با عقل را می توان به سه دسته تقسیم کرد که عبارتند از :

1. روایات مورد تایید عقل قطعی

روایات مورد تایید عقل قطعی آن دسته از روایات اند که عقل مفاد آنها را با قاطعیت از هر جهت تایید می کند . بسیاری از روایات در عرصه های مختلف دین شناخت این چنین اند . شاهد صحت این دست از روایات همراهی و همصدایی آنها با مدالیل صریح آیات قرآن است . پیدا است وقتی در روایات اهل بیت (ع) ، پیراستگی خداوند از هر گونه شائبه مادی و انسانی مورد تاکید قرار می گیرد ، یا از عصمت پیامبران دفاع می شود ، قرآن و عقل با قاطعیت آنها را مورد تایید قرار می دهند .

2. روایات مورد انکار عقل قطعی

روایات مورد انکار عقل قطعی آن دسته از روایات اند که عقل از روی قطع و یقین مفاد آنها را مردود می داند . نمونه هایی که در مبحث پیشین در باره خداشناسی و پیامبر شناسی آوردیم ، از این دست اند . پیدا است که عقل با براهین قطعی خود ، هر روایتی را که در آن از سیر و حرکت خداوند یا نزول و صعود او سخن به میان آورد ، مردود می شمارد .

3. روایات مورد تردید عقل

مقصود از روایات مورد تردید عقل آن دسته از روایات است که عقل با قاطعیت نمی تواند آنها را مردود اعلام کند . به این معنا که در شماری از روایات آموزه هایی انعکاس یافته که از جهت ضعف و سستی محتوایی در آن حد نیستند که  عقل بتواند با قاطعیت آنها را مردود اعلام کند . چنان که مدالیل آنها آن چنان روشن و آشکار نیست که عقل با صراحت از صحت آنها دفاع نماید . در چنین مواردی بهترین و پسنده ترین کار سکوت است .

ما در مبحث مراحل تعامل با روایات ، پنج مرحله را نام برده ایم که عبارتند از : 1. پذیرش ؛ 2. جمع عرفی ؛ 3. تاویل ؛ 4. سکوت ؛ 5. طرح .   راز آن که در مرحله چهارم سکوت را برشمرده ایم ، همین نکته است که گاه عقل دلیل کافی برای پذیرش یا ردّ محتوایی یک روایت ندارد . در چنین مواردی احتیاط دینی اقتضا دارد که حدیث را مردود نیانگاریم . احتیاط در برخورد با روایات و اجتناب از کنارگذاشتن یک روایت با عقل ظنی و صرف استبعاد ، در سیره محدثان بزرگ مشهود است . به عنوان نمونه علامه مجلسی در برخورد با شماری از روایات که عمدتاً ناظر به حوزه عقاید است ، آنها را به عنوان «غوامض اخبار» یاد کرده و در برخورد با این دست از روایات ، با نقد و بررسی آراء مختلف تلاش مضاعفی برای گره‌گشایی از مدالیل آنها را انجام می‌دهد و به ‌رغم انعکاس مباحثی مختلف پیرامون آنها ، همچنان بر این نکته پای می‌فشرد که آنچه گفته است ، در حدّ احتمالات است و نمی‌توان بر درستی وجهی از آنها به صورت قاطع پای فشرد . گاه نیز در برابر این دست از روایات سکوت را توصیه می‌کند .

علامه مجلسی در این نوع از تعامل محتاطانه خود با روایات ، از روایاتی الهام گرفته که براساس آنها احادیث اهل بیت صعب و مستعصب برشمرده شده است  . علامه مجلسی خود در شرح این روایات بر عمیق بودن معانی روایات تاکید می کند . به عنوان مثال روایت ذیل از امام صادق (ع) را نقل می‌کند که در آن چنین آمده است : « عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ اسْماً بِالْحُرُوفِ غَيْرَ مُتَصَوَّتٍ وَ بِاللَّفْظِ غَيْرَ مُنْطَقٍ وَ بِالشَّخْصِ غَيْرَ مُجَسَّدٍ وَ بِالتَّشْبِيهِ غَيْرَ مَوْصُوفٍ وَ بِاللَّوْنِ غَيْرَ مَصْبُوغٍ مَنْفِيٌّ … »  آنگاه دربارة آن چنین افزوده است : « و هو من متشابهات الاخبار و غوامض الاسرار التی لا یعلم تأویلها الا الله و الراسخون فی العلم و السکوت عن تفسیره و الاقرار بالعجز عن فهمه أصوب و أولی و أحوط و لنذکر وجهاً تبعاً لمن تکلّم فیه علی سبیل الاحتمال .» آنگاه پس از ذکر احتمالات چنین افزوده است : « هذا ما خطر ببالی فی حلّ هذا الخبر و انا اوردته علی سبیل الاحتمال من غیر تعیین لمراد المعصوم » نیز پس از نقل روایتی از حضرت امیر (ع) که براساس آن ائمه محکمات و دیگران متشابهات اعلام شده   چنین آورده است : « و هو من متشابهات الاخبار و لا یعلم تأویلها الا الله و الراسخون فی العلم .» نیز در جای دیگر در بررسی روایات طینت پس از ذکر احتمالی که خود در تفسیر روایت محتمل دانسته ، چنین آورده است :  « هذا ما خطر بالبال علی وجه الاحتمال و الله یعلم غوامض اسرارهم. » آنگاه چنین افزوده است : « و قال بعض اهل التأویل عبّر عن الماده تارة بالماء و أخری بالتوبة لاشتراکهما فی قبول الاشکال .» سپس در تحلیل و نقد این تفسیر چنین آورده است : « و الاجتراء علی تلک التأویلات فی الاخبار جرأة علی الله و رسوله و الائمة الاخیار الا ان یکون عن سبیل الاحتمال.» علامه مجلسی بر اساس رعایت اصل احتیاط در برخورد با روایات ، از روش طرح و مردود شمردن کمتر بهره جسته است . به عنوان نمونه مرحوم کلینی در کتاب «العقل و الجهل» روایتی را درباره یک عابد منعکس ساخته است .  علامه مجلسی در بررسی سندی ، این روایت را ضعیف معرفی کرده و در باره متن آن چنین آورده است : « و فی الخبر اشکال من أنّ ظاهره کون العابد قائلاً بالجسم و هو ینافی استحقاقه للثواب مطلقاً و ظاهر الخبر کونه مع هذه العقیدة الفاسدة مستحقاً للثواب لقلّة عقله و بلاهته … و بالجملة لابدّ امّا من ارتکاب تکلّف تام فی الکلام  او التزام فساد بعض الاصول المقرّرة فی الکلام. »  چنان که پیدا است ، علامه مجلسی به ‌رغم تأکید بر ضعف سندی روایت و مخالفت آن با مبانی عقلانی و کلامی شیعه ، تنها از دو راه‌ حل سخن به میان می‌آورد ، نخست : ارتکاب تکلّف در توجیه روایت ؛ دوم : کنار گذاشتن برخی از مبانی کلامی. اما از کنار گذاشتن روایت به هیچ ‌وجه سخنی به میان نمی‌آورد  . علامه طباطبایی از دیگر صاحب نظران شیعه است که بر این نکته پای فشرده که نباید روایتی را با صرف استبعاد عقلی کنار گذاشت و چه بسا روایتی که عقل ظنی آن را ناروا می انگارد ، اما با این حال ممکن است از هر جهت درست باشد . به عنوان نمونه علّامه طباطبائی در تبیین این امر که چرا خداوند اسماعیل را «صادق الوعد» نامیده  روایت ذیل را از کتاب کافی به نقل از از امام صادق (ع) نقل می‌کند : « خداوند از آن جهت اسماعیل را «صادق الوعد» نامید ، زیرا او به مردی وعدۀ دیدار در جایی داد و آن ‌گاه در انتظار آمدن آن مرد یک‌ سال درنگ کرد. آن مرد چون پس از این مدت ، اسماعیل را در آن مکان دید ، اسماعیل به او گفت : در این مدّت در انتظار آمدن تو در این جا بوده‌ام . »  پذیرش این روایت در بدو امر از دو جهت مشکل به نظر می رسد : 1. انتظار یک‌ ساله برای آمدن یک شخص بر سر قرار ، کاری نیست که عقل به سادگی آن را باور کند . 2. اگر بر فرض عقل وقوع چنین کاری را بپذیرد ، جای این پرسش هم چنان باقی خواهد بود که آیا اساساً انتظار بردن یک ساله برای آمدن کسی که به او وعدۀ دیدار داده شده است ، فضیلت اخلاقی به شمار می رود و به چنین شخصی می توان «صادق الوعد» گفت ؟! این پرسش بر مبنای عدلیّه که مدعی حسن و قبح عقلی است بیشتر خود نمایی می کند ، زیرا عقل به حسن چنین کاری حکم نمی‌کند ، بلکه ممکن آن را قبیح نیز بیانگارد . برغم چنین داوری عقلانی بدوی در باره روایت پیشگفته که زمینه نقد آن را فراهم می سازد ، علامه طباطبایی در دفاع از این روایت می‌گوید : « این انتظار یک ساله کاری است که عقل عادی آن را انحراف از مسیر اعتدال و میانه ‌روی می‌داند ، با آن که خداوند متعال این کار اسماعیل (ع) را به عنوان فضیلت برای او برشمرده است ، تا آن حدّ که منزلت او را عظیم شمرده و یاد او را بزرگ داشته است … این تنها از آن جهت است که معیار و میزانی که این کار با آن سنجیده شده ، غیر از میزانی است که عقل عادی از آن بهره می‌گیرد . بنابراین ، عقل عادی دارای تربیتی به تدبیر عقل است . چنان‌که خداوند سبحان به تأیید عقل اولیائش را تربیت می‌کند. در این جا منافاتی بین حکم عقل و حکم شرع تداعی می کند . زیرا عقل هر چند عقل عادی ، انتظار بردن برای وفا به یک وعده به مدت یک سال را محکوم به حُسن نمی‌داند و برایش فضیلت و منقبت قائل نیست ، اما در مقابل قرآن این کار را فضیلت اسماعیل دانسته و از آن تمجید کرده است  . آن گاه علّامه در بحثی مفصل پیرامون علم اخلاق ، سه مکتب را برای تربیت اخلاقی بر می شمرد که عبارتند از : 1. مکتب حکما و فلاسفه که با تعدیل ملکات نفسانی در صدد آن اند تا انسان دارای سجایای اخلاقی پسندیده و قابل تمجید نزد مردم باشد . 2. مکتب پیامبران  که با توجه دادن به سعادت و کمال واقعی که فراتر از نگاه مردم است ، تلاش دارند انسان به ایمان کامل به خداوند نایل گردد . 3. در مکتب سوم هدف رسیدن به لقای الهی و وجه اللّه است نه فضیلت انسانی. از نظر علامه طباطبایی انتظار کشیدن به مدت یک سال موضوعی است که عقل در آن گام نگذاشته تا حکمی به حسن و قبح داشته باشد . از این رو این کار باید بر اساس مکتب سوم در تربیت اخلاقی تفسیر شود .

به عبارت روشن‌تر ، وقتی انسان محو در اراده و خواست و رضایت الهی می‌گردد و به جای توجه به مدح و ذم مردم و فضایل و رذایل شناخته شده برای مردم ، تمام نگاهش به وجه اللّه است کارها‌یی از او صادر می‌شود که ممکن است برای عقل عادی قابل فهم یا توجیه نباشد و حتی آن را در ابتدا از مصادیق قبح بشناسد . دربارۀ انتظار یک سالۀ اسماعیل (ع) چنین اتفاقی رخ داده است . زیرا کار او از نظر عقل عادی غیر قابل توجیه است ، اما وقتی توجه کنیم که او در چه مرتبه‌ای از کمال انسانی قرار داشته و بر اساس مسلک سوم تربیت یافته ، به این نتیجه می‌رسیم که عقل مجاز به حکم در این حوزه نمی‌باشد . علامه طباطبایی برای توجیه کار اسماعیل آورده که شبیه چنین کاری دربارۀ پیامبر اکرم (ص) نیز اتفاق افتاد . به این بیان که طبق روایات رسیده ، پیامبر (ص) به یکی از اصحاب خود وعده داد که در مسجدالحرام به انتظار برگشت او درنگ خواهد کرد . آن مرد رفت و پیامبر تا سه روز در آن مکان به انتظارش نشست . تا آن‌که آن مرد پس از گذشت سه روز به پیامبر (ص) برخورد و چون پیامبر را در حالت انتظار دید ، یادش آمد که پیش از این، وعدۀ برگشت داده و آن را فراموش کرده است.