زیباشناسى بیانى قرآن

قرآن شاهكار نثر عربى
بى ترديد قرآن يك اثر هنرى بلكه يك شاهكار هنرى در طول تاريخ بشرى به شمار مى رود، ادعايى كه اثبات آن استدلال چندانى را نمى طلبد، زيرا مهمترين گواه آن هم آورد طلبى قرآن است كه از روز نخست تاكنون با مخاطب ساختن جهانيان از ايشان خواسته، در صورت ترديد در اعجاز قرآن گفتارى همسان با آن را عرضه نمايند.از طرفى مى دانيم كه سهم عمده اعجاز قرآن بر شيوه بيانى آن مبتنى مى باشد. از اين رو شاهكار هنرى بودن قرآن را مى بايست در شيوه بيانى آن جستجو كرد. مى دانيم كه قرآن يك اثر منظوم يا ديوان شعر نيست، همچنان كه يك كتاب قصه به شمار نمى آيد. از ساير مقوله هاى هنرى همچون خطابه، نمايش و… خارج است، پس قرآن را در كدام يك از عنصرهاى هنرى مى توان جاى داد؟به نظر مى رسد كه قرآن يك اثر منثور است، «نثر» تنها ويژگى هنرى است كه قرآن را به عنوان يك اثر هنرى برتر معرفى نموده و آن را در قله اعجاز جاى داده است.براين اساس همانگونه كه آثار منثور شناخته شده همچون گلستان سعدى به عنوان آثار هنرى معرفى مى شود قرآن به عنوان اثر هنرى برتر به شمار خواهد آمد. با اين مقدمه آنچه، در اين مقاله بدنبال آن هستيم پس از تعريف «نثر» و بيان ويژگيهاى بايسته اثر منثور اثبات دو مطلب است:
1- قرآن به عنوان يك اثر هنرى منثور از تمام ويژگى هاى بيانى برتر برخوردار است و در اين جهت يك شاهكار هنرى جهانى به شمار مى رود.
2- قرآن با گزينش شيوه بيانى «نثر» براين هنر مهر تاييد زده است. به عبارت روشن تر قرآن درمقام عمل اين مقوله هنرى را به رسميت شناخته است.
ويژگيهاى اثرمنثور
اساساً هرگفتار و نوشتار دريك نگاه كلى داراى دو سويه است:
1- سويه درونى كلام يا درون ساخت آن.
2- سويه برونى كلام يا برون ساخت آن.
مقصود از درون ساخت كلام تمامى عناصرو عواملى است كه يك گفتار با صرف نظر از ارتباط آن با مخاطب از آن برخوردار است. به عنوان مثال، واژه ها، تركيب اجزاء كلام، زمان صدور افعال، كوتاهى يا بلندى گفتار، صراحت يا كنايه، تشبيه يا استعاره، سجع يا استرسال و… مربوط به سويه درونى يا درون ساخت يك گفتار مى باشد كه هر كدام براساس معيارهاى ارائه شده در ميزان قدرت و برترى درون ساخت قابل ارزشگزارى مى باشد. سويه برونى يا برون ساخت كلام، به ارتباط يك گفتار با جهان خارج يا مخاطب خود نظر دارد. براين اساس اگر استوارترين و زيباترين گفتارها در باب گذشت و عفو براى مخاطبى عرضه شود كه بايسته او انتقام است بخاطر برون ساخت نامناسب از سكّه خواهد افتاد و بسا بخاطر كاستى در ارتباط با مخاطب استوارى درونى و زيبايى از دست خواهد داد.
درون ساخت كلام بر دو محور بنيادين استوار است:
1- استوارى گفتار كه از آن به وضوح و رسايى تعبير مى شود.
2- زيبايى گفتار كه پس از برخوردارى گفتار از وضوح به آن برترى مى بخشد.
براين اساس گفتارى كه به نوعى دچار ابهام، پيچدگى و غموض است، در درون ساخت خود دچار ضعف عمده مى باشد. و اگر پس از برخوردارى از وضوح و رسايى از عناصر زيبايى بخش بى بهره باشد به عنوان گفتارعادى و متوسط ارزيابى مى گردد، چنانكه عموم نوشته ها وگفتارها چنين اند. از سويه درونى يا درون ساخت كلام به «فصاحت» و از سويه برونى آن يا برون ساخت كلام به «بلاغت» تعبير مى گردد و باتوجه به سه ويژگى هر گفتار يعنى: ارتباط بيرونى، استوارى و زيبايى، سه دانش به بحث و بررسى آنها پرداخته است كه عبارتند از: علم معانى، علم بيان، علم بديع.براى روشن شدن مدعا تعريف هر يك از دانشهاى فوق را به نقل از موثق ترين منبع شناخته شده يعنى «مطول» نقل مى كنيم.
تعريف علم معانى، بيان و بديع
خطيب قزوينى با استفاده از گفتار اديب فرزانه سكاكى اين تعاريف را براى دانشهاى فوق ذكر كرده است:
1- «علم المعانى هو علم يعرف به احوال اللفظ العربى التى بها يطابق مقتضى الحال» «علم معانى دانشى است كه با كمك آن حالات گوناگون واژگان عربى كه به مدد آن مطابقت گفتار با مقتضاى حال بدست مى آيد، بازشناخته مى شود.»
براساس مقدمه گفته شده علم معانى به تبيين سويه برونى يا برون ساخت كلام مى پردازد
2- «علم البيان هو علم يعرف به ايراد المعنى الواحد بطرق مختلفة فى وضوح الدلاله عليه»
«علم بيان دانشى است كه به مدد آن شيوه هاى گوناگون در رسايى دلالت معنايى براى عرضه معناى واحد شناخته مى گردد.» طبق اين تعريف معناى واحد را با شيوه هاى مختلف مى توان ارائه كرد، با اين ويژگى كه هر شيواى در وضوح و رسايى معنايى با شيوه اى ديگر متفاوت است، ممكن است با كمك يك شيوه معنا در اوج رسايى به مخاطب منتقل شود اما با يارى جستن از شيوه ديگر اين رسايى انتقال، ضعيف باشد. ويژگى رسايى گفتار، همان استوارى كلام است كه ما به عنوان يكى از محورهاى بنيادين درون ساخت كلام ياد كرديم.
3- «علم البديع هو علم يعرف به وجوه تحسين الكلام بعد رعايه المطابقة و وضوح الدلالة» «علم بديع دانشى است كه به كمك آن روشهاى زيبايى بخش كلام پس از مراعات مطابقت كلام با مقتضاى حال و رسايى دلالت دانسته مى شود.»
همانگونه كه مولف اشاره كرده زيبايى بخشى به كلام در مرتبه اى پس از رعايت مقتضاى حال و رسايى دلالت قرار دارد. زيبايى بخشى دومين محور بنيادين درون ساخت كلام است كه به آن تصريح نموده ايم. هر گفتار به استناد برخوردارى از عناصر برتر اين سه دانش ارزشگزارى مى گردد، براين اساس درجه قوت وضعف گفتار به معدلى كه از مجموع سه عنصر گفته شده بدست مى آيد، بستگى دارد . تقسيم گفتار به حّد اعلى كه مرز اعجاز است و حد اسفل كه فروتر از آن به اصوات حيوانات ملحق مى گردد با عنايت به معّدل بدست آمده از سه عنصر مذكور ارزيابى مى گردد.

قرآن در اوج فصاحت و بلاغت
قرآن كريم گفتارى است كه از نظر درون ساخت و برون ساخت و برخوردارى از سه عنصر گفته شده يعنى استوارى، زيبايى و مطابقت با مقتضاى حال در عاليترين حد متصور قرار داد، حّدى كه فراتر از آن ممكن نبوده و فراز مينى بودن اين كتاب را به اثبات مى رساند. افزون بر عجز و ناتوانى مخالفان قرآن از هم آوردى و ارايه گفتارى همسان حتى به كوتاهى سوره كوثر، كه از روز نخست تحدى تاكنون ادامه دارد. بسيارى از آنان خود به اوج و بلنداى هنر بيانى قرآن اعتراف كرده اند، سخن وليدبن مغيره يكى از ثروتمندان با نفوذ و سخن سنجان برجسته عرب كه پس از شيندن آيات نخستين سوره مباركه غافر در اثر زيبايى دلكش آن بى اختيار بر زبان رانده گواه روشن مدعا است، او در تمجيد از قرآن چنين گفت :
«والله لقد سمعت من محمد آنفاً كلاماً ماهو من كلام الانس ولا من كلام الجن وان له لحلاوة و ان عليه لطلاوة وان اعلاه لمثمرو ان اسفله لمغدق و انه ليعلو و ما يعلى عليه»
«به خدا سوگند همينك از محمد گفتارى شينديم كه نه از جنس گفتار انسان است و نه از جنس گفتار جن گفتارى است بس شيرين، با طراوت و زيبايى دلنشين، بسان درختى است كه شاخش پر ميوه و ريشه اش پرآب است، گفتارى كه برهمه كلامها سرور است وگفتارى برآن چيره نيست.» تمجيد و اذعان به هنر قرآن اختصاص به مسلمانان يا آگاهان از زبان رساى عربى ندارد، بلكه حتى بيگانگان و ناآشنايان به اين زبان، به طراوت، حلاوت و روح افزا بودن گفتار قرآنى تصريح نموده اند. همگان به جذابيّت قرآن پاى مى فشارند و برخى از آن به ميدان مغناطيسى تعبير مى كنند كه دل انسان را سخت چون براده هاى آهن اسير خود مى سازد بى ترديد بازگشت همه ويژگيهاى هنر بيانى قرآن به زيبايى آن مى باشد همانى كه مهمترين عنصر اثر هنرى را تشكيل مى دهد.
فريدگيوم مى گويد: «قرآن آهنگ خاص و زيبايى عجيب و تاثير عميقى دارد، كه گوش انسان را نوازش مى دهد، … هنگاميكه قرآن خوانده مى شود ما مسيحيان مى بينيم كه اثرى جادويى داردكه توجه شنونده را به سوى جملات عجيب و اندرزهاى عبرت انگيز خود جلب مى كند.»
ليبون دانشمند فرانسوى مى گويد: «در عظمت و جلال قرآن، همين بس كه گذشت چهارده قرن از نزول آن نتوانسته كوچكترين خللى در آن ايجاد كند، اسلوب بيان و كلمات قرآن چنان تازه و شيرين است كه گويى ديروز پيداشده است.»
سنت هيلر خاورشناس فرانسوى گويد: «قرآن را مى بايست شاهكار بى نظير لسان عرب بدانيم، به اتفاق اهل عالم جمال صورى قرآن برابر با عظمت معنوى آن است.» لارن كوبولدانگليسى آورده است: «براستى قرآن را جمال زيبايى، گيرايى شيرين و نظم صحيح فراگرفته است كه هيچ كتاب ندارد» بانو واگليرى دانشمند ايتاليايى گفته است: «كتاب آسمانى اسلام نمونه اى از اعجاز است، قرآن كتابى است كه نمى توان از آن تقليدكرد نمونه سبك و اسلوب قرآن در ادبيات غرب بى سابقه است.» انديشمندان مسلمان در تحليل اعجاز قرآن نظرگاههاى متفاوتى ارائه كرده اند. برخى اعجاز راتنها در يك يا دو ويژگى دانسته و پاره اى ديگر همه وجوه ادعاشده را در كنار هم از عناصراعجاز قرآن معرفى كرده اند. علامه سيد هبة الدين شهرستانى اعجاز قرآن را در ده وجه دانسته كه عبارتند از:
1-فصاحت الفاظ.2 – بلاغت. 3- بلنداى معنا. 4- اخبار غيبى. 5- قوانين حكيمانه. 6- جاذبه معنوى.
7- عدم رهيافت تناقض گويى 8 – طراوت. 9- رموز شگفت انگيز.10 – قوت براهين
اعجاز تاريخى، اعجاز موسيقايى، اعجاز عددى ، اعجاز علمى، نظمويژه ، صرفه و… وجوه ديگرى است كه از سوى دانشوران مسلمان مطرح شده است.
اگر بخواهيم همه اين نقطه نظرات را در يك نگاه كلى مورد ارزيابى قراردهيم به اين نتيجه رهنمون مى گرديم كه اعجاز قرآن از نظر همگان بر دو محور اساسى استوار مى باشد:
1- اعجاز ساختارى يا بيانى
2- اعجاز محتوايى يا معنايى.اين تقسيم بندى بدان جهت است كه هر گفتار از لفظ و معنا متشكل است لفظ قالب و كالبدى است كه معنابسان يك روح در آن ريخته مى شود.بر اين اساس از بين وجوه گفته شده درباره اعجاز قرآن، فصاحت، بلاغت، جاذبه گفتارى، طراوت، موسيقى، نظم، اعجاز عددى، مربوط به ساختار و بيان قرآن است. و بلنداى معنا، اخبار غيبى، اعجاز تشريعى قوانين حكيمانه، هماهنگى، اعجاز تاريخى، اعجاز علمى و… مربوط به معنا و محتواى قرآن مى باشد. تاريخچه نظرگاه دانشمندان مسلمان پيرامون اعجاز قرآن به خوبى نشان مى دهد كه درسده هاى نخست تمام توجه ايشان به اعجاز بيانى قرآن معطوف شده و ازاعجاز محتوايى قرآن غفلت كرده اند. به گونه اى كه مفسرى گرانمايه همچون علامه طباطبائىقدس سره از اين غفلت گذشتگان سخت گلايه كرده است. ايشان در ذيل بخشى از مباحث خود پيرامون اعجاز قرآن آورده است:
ولقد قصر الباحثون من علماء الصدر الاول و من يتلونهم اذقصروا اعجازه على بلاغته و فصاحته و كتبوافى ذلك كتباً والفّوا رسائل فصر فهم ذلك عن التدبر فى حقائقه و التعمق فى معارفه «دانشوران سده هاى نخست از اينكه اعجاز قرآن را منحصر و محدود در بلاغت وفصاحت آن دانسته دچار كوتاهى شدند، توجه تمام به اعجاز بيانى و تأليف كتب و نگاشته، ايشان را از انديشه پيرامون حقائق و تعمق در معارف قرآن بازداشت.» از آنچه گفته آمد نتيجه مى گيريم كه اعجاز بيانى قرآن همواره در سده هاى متقدم و متّاخر مورد توجه همگان بوده و به عنوان مهمترين عنصر اعجاز شناخته شده است، هر چند در سده هاى متاخر اعجاز محتوايى قرآن نيز مورد توجه قرار گرفته است.
مفهوم اين سخن آن است كه قرآن چه در ظاهر و قالب خود و چه در باطن و معنا در اوج زيبايى قرار داشته و از اين نظر برجسته ترين اثر هنرى تاريخ بشرى مى باشد.
اطلاق شاهكار ادبى بدون هيچ گزافه گويى شايسته قرآن مى باشد. در اين جا مناسب است برخى از ويژگيهاى بيانى قرآن را كه به آن عنوان اثر هنرى منثور بخشيده را مورد بررسى قراردهيم.
ويژگى هاى هنر بيانى قرآن
در اين جا به اختصار به برخى از ويژگيهاى هنر بيانى قرآن مى پردازيم:
1- گزينش واژه هاى رسا
در بين زبانهاى شناخته شده دنيا بى گمان زبان عربى در تنوع و تعّدد واژه ها و بازگويى جزئيات معنا بى نظير است اين مدعا را مقايسه اى ساده بين صرف افعال و تفاوت معنايى واژگان درزبان عربى با دو زبان زنده و پوياى جهان يعنى انگليسى و فارسى مى توانيم به اثبات برسانيم. به عنوان مثال فعل دانستن در زبان فارسى تنها شش صرف دارد. به عبارت روشنتر اين زبان قادر است در بيان شمار، جنسيت و حضور يا غيبت فاعل تنهاشش حالت را به صورتهاى: من دانستم، تو دانستى، او دانست، مادانستيم، شمادانستيد، ايشان دانستند نشان دهد.
باتوجه به اينكه شمار فاعل در زبان فارسى بين مفرد و جمع منحصراست و از رقم تثنيه به طور جداگانه ياد نمى شود، با در نظر گرفتن ضعف اين زبان از مشخص ساختن جنسيت فاعل، فعلى همچون «دانستيد» از جهاتى. چند دچار ابهام است كه عبارتند از:
1- مخاطب فعل دانستن دو تن است يا بيشتر
2- جنس مخاطب مذكراست يا مونثّ
همين فعل در زبان انگليسى به هشت حالت صرف مى گردد. افزايش دو حالت ديگر به آن جهت
است كه در اين زبان در سوم شخص مفرد بين مذكر ومونث و نيز بين انسان و شى تمايز برقرار شده است.
صرف فعل دانستن در زبان انگليسى چنين است:
I know you know he know she know It know we knoe you know they know
حال صرف اين فعل را در زبان عربى به نظاره مى نشينيم.
هويعلم همايعلمان هم يعلمون هى تعلم هماتعلمان هن يعلمن انت تعلم انتماتعلمان انتم تعلمون انت تعلمين انتما تعلمان انتن تعلمن انااعلم نحن نعلم
افزايش شش يا چهار صيغه در مقايسه با زبانهاى فارسى و انگليسى به معناى قدرت هرچه بيشتر بيانگرى زبان عربى در انتقال معانى و مقاصد مى باشد. با كمك چنين صرف افعال، متكلم مى تواند شمار دقيق تر، جنسيت، حضور يا غيبت فاعل را، ارائه نمايد. مقايسه بين تنوع واژگان بين سه زبان مذكور نيز همين نتيجه را به اثبات مى رساند. مثلاً براى مفهوم حيوان درنده و سلطان بيشه در زبان فارسى و انگليسى چند واژه محدود وجود دارد همچون شير Lion”
اين واژه ها از بيان ويژگى اين حيوان كه مثلاً نر است يا ماده پر مو است يا كم مو، چهره در هم مى كشد يانه، در ميدان نبرد شجاع است يانه، عاجز است.
در حالى كه در زبان عربى براى هر يك از حالات فوق واژه هاى اسد، غضنفر، عبوس، ضرغان و… وضع شده است. در زبان عربى براى انسان از دوران رحم مادر تا دوران پيرى براى هر مرحله اى واژه اى وجود دارد به اين شرح:
رحم – جنين هنگام تولد- وليد پيش از هفت روز- صديغ پس از شيرخوراگى- فطيم به هنگام رشد- دارج چون پنج وجب شود- خماس دندان اصل برويد- متعز نزديكى بلوغ – يافع و مراهق بلوغ – بالغ و…
نمونه ديگر واژه شتر يا«kameLL» است كه در عربى به ناقه و جمل نامبردار است ، داستان شكايت مردى از دوستداران حضرت اميرعليه السلام نزد معاويه كه مدعى بود جمل او شترنر توسط يكى از شاميان ربوده شده و مرد شامى جمعى را گواه خود ساخت كه ناقه شترماده مورد
منازعه، از آن او است. از نمونه هاى رسايى اين زبان است.
شايد يكى از علل گزينش زبان عربى براى ارائه معجزه بيانى پيامبراسلامصلى الله عليه وآله همين رسايى اين زبان باشد. قرآن خود از آن به عنوان «مبين» يادكرده است. وجود واژه هاى متنوع كه هر يك جهتى از جهات مفهوم نظر دارند در عين آنكه براى زبان عربى قوت به حساب مى آيد، كار را براى گوينده و نويسنده اين زبان در صورتى كه بخواهد اثر هنرى ارائه دهد دشوار مى سازد، زيرا او مى بايست از تمام ويژگيهاى خرد كلان واژه ها مطلع بوده و به مقتضاى حال، واژه اى مناسب برگزيند. كارى كه از عهده بشر به طور كامل هر چند بليغ و سخن سنج باشد ساخته نيست.
بدين خاطر است كه ما با توجه به اين نكات درمى بابيم چرا قرآن كريم در يكجا فرموده است الحمدلله العالمين و در جاى ديگر آورده است اعملواال داود شكراً استفاده از واژه «شغف» در آيه شريفه قدشغفهاحباً كه در بين مراتب عشق به مرتبه هفتم نظر داد و بهره گيرى از واژه هاى «عهن» به جاى «صوف» در آيه «كالعهن المنفوش» و صدها نمونه ديگر نشانگر گزينش حساب شده همراه با احاطه كامل به واژه هارسا بوده است.
ابوالشعثاءگويد:
«به عبدالله بن مسعود گفتم: اى اباعبدالرحمن بيم آن دارم كه از جمله هلاك شدگان باشم! گفتم چرا؟ گفت: چون شنيدم خداى فرمايد: و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون و من مردى هستم اهل شّح كه آبى از دستم نمى چكد! ابن مسعود گفت: اين آن شحّى نيست كه آيه به آن اشاره دارد شحّ آن است كه تومال برادر به ستم بخورى، آنكه تودارى بخل است البته بخل بد چيزى است.» تفاوت شحّ و بخل به قدرى دقيق بوده كه بر صحابه عرب مخفى مانده با اين حال قرآن با دقت كامل واژه مورد نظر را بكار برده است.
2- گزينش ساختار تركيبى برتر
پس از گزينش رساترين واژه ها، تركيب بين آنها بسيار نقش آفرين است. واژه ها در يگ گفتار همانند پاره هاى آجر عمل مى كنند. چنانكه راغب اصفهانى گفته است:
«فتحصيل معانى مفردات الفاظ القرآن فى كونه فى اوايل المعاون لمن يريدان يدرك معانيه كتحصيل اللبن فى كونه من اول المعاون فى بناء ما يريدان يبنيه» «بدست آوردن معانى واژگان قرآن از آن جهت كه براى دريافت معانى قرآن نخستين كمك كار است، بسان فراهم آوردن آجر براى ساختن يك ساختمان مى ماند. چه، آجر نخستين گام براى ساختن بنابه شمار مى آيد. حال اگر بهترين و مرغوبترين آجرها براى يك بنا در نظرگرفته شود اما بدون داشتن نقشه اى مناسب و مطلوب كنار هم مجتمع گردد حاصلى نداده و فاقد ارزش مى گردد.
ساختار تركيبى به منزله نقشه و چگونگى ارتباط اجزاء آن با يكديگر مى باشد. از اين رو گفتارى از عناصر برتر فصاحت و بلاغت برخوردار است كه افزون بر برخوردارى از واژه هاى رسا داراى تركبيى مناسب باشد. تقسيم فصاحت و رسايى به كلمه وكلام از اينجا ناشى شده است. فصاحت كلام را چنين تعريف كرده اند:
«خلوصه من ضعف التاليف و تنافر الكلمات والتعقيد مع فصاحتها» كلام هرگاه دچار ضعف تاليف و تنافر واژگان و تعقيد نبوده و كلمات آن هريك فصيح باشد، داراى فصاحت است. ضعف تأليف به معناى سستى و نا مناسب بودن پيوند بين اجزاء كلام است. تنافر كلمات به معناى دشوار بودن اداى آنها است. چنانكه مقصود از تعقيد و پيچيدگى آن است كه ارتباط بين اجزاء كلام نامأنوس و دير فهم باشد.
مدعا اين است كه قرآن كريم در رعايت ساختار تركيبى بين اجزاء كلام خود در عالى ترين سطح خود قرار داشته واز نهايت زيبايى برخوردار است.
ساختار تركيبى درقرآن در سه مرحله ظهور پيداكرده است:
1- ساختار تركيبى بين واژگان بخشى از آيه.
2- ساختار تركيبى بين اجزاء يك آيه.
3- ساختار تركيبى بين آيات يك سوره.
يك نمونه براى مرحله نخست از ساختار تركيبى عبارت و لكم فى القصاص حياة مى باشد كه دانشوران دانش معانى و بيان براى آن در مقايسه با عبارت معروف عربى «القتل انفى للقتل» شانزده وجه امتياز قائل شده اند. براى ساختار تركيبى بين اجزاء يك آيه مى توان آيه شريفه لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هواللطيف الخبير «چشمها او را در نمى يابد و اوست كه ديدگان را در مى يابد و او لطيف آگاه است.»
را شاهد آورد. آيه در مقام آن است كه اثبات كند كه چشمهاى بشرى ناتوان از نگريستن حضرت حق هستند. با آوردن جمله لاتدركه الابصار كه بر دريافت بصرى از هرگونه درك و دريافت حضرت بارى مهر بطلان زده وبا يادكرد جمله وهو يدرك الابصار براين نكته پاى فشرده كه لازمه ربوبيت احاطه ربّ بر مربوب است نه عكس آن، راه را بر هرديدگاه تشبيه و تجسيم سدّ مى كند. اين استدلال آنگاه تمام مى شود كه در پايان به دو صفت الهى تاكيد مى كند يعنى لطيف و خبير. لطيف به معناى «ما لطف عن النظر» است حتى در بعد مادى اشيأ لطيف همچون هوا به چشم نمى آيد، در حقائق غير مادى بويژه حضرت حق كه در عاليترين سطح لطافت قرار دارد امكان رويت به طور كامل حتى با چشم مسلح يا چشم در جهان آخرت منتفى مى گردد.
واژه خبير نيز بر صفت علم و آگاهى واحاطه حضرت بارى بر تمام رخداها و موجودات تاكيد دارد. بنابراين صفت لطيف خود استدلال است بربخش نخست آيه يعنى لاتدركه الابصارچنانكه صفت خبير بخش دوم آيه يعنى وهويدرك الابصار را مدلّل مى سازد. پيوند بين آيات يك سوره بويژه سوره هاى كوتاه و متوسط براى هر سخن سنج به ميران آشنايى با اصول و قواعد محاوره، امرى مشهود است.
براى روشن شدن مّدعا كوتاه ترين سوره قرآن يعنى سوره «كوثر» را ذكر مى كنيم
نگاهى كوتاه به سوره مباركه كوثر
عاص بن وائل كه از مخالفان سرسخت پيامبرصلى الله عليه وآله به شمار مى رفت روزى به هنگام خروج پيامبر9 از مسجد به ايشان برخورد، بين او و پيامبرصلى الله عليه وآله سخنانى ردّو بدل شد. سران قريش كه از دور ناظر اين جريان بودند از وى پرسيدند:با چه كسى سخن مى گفتى؟ گفت : با آن ابتر.
بكار بردن واژه «ابتر» بدان جهت بود كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله فرزند ذكور نداشت، خداوند براى دلجويى پيامبر سوره مباركه كوثر را نازل كرد. سوره كوثر كه به هدف دلجويى از پيامبرصلى الله عليه وآلهو كوفتن دشمن ايشان فرودآمد، با رعايت پيوندى محكم بين اجزاء آيات خود به بهترين وجه ممكن، به هدف خود نايل آمده است. زمخشرى در بيان فصاحت و بلاغت اين سوره سيزده وجه را بازگو نموده است.
گويد: «در «انا» ضمير متكلم بكار رفت تا عظمت ربوبى را برساند، در «اعطيناك» فعل ماضى بكار برد تا تحقق حتمى وعده را برساند، موصوف كوثر را حذف كرد تا فراگيرى بيشتر داشته باشد و صيغه مبالغه «كوثر» را برگزيد تا فزونى خير را برساند، فاء تفريع در «فصل» به معناى لزوم شكرگزارى پس از انعام الهى است، «لربك» فرمود تا اعلان كند آنكه پيامبر9 را دشنام داده بر دين حق نيست، و ترا پروردگار يار است، «وانحر» اشاره به مقارنت عبادت مالى با عبادت بدنى «نماز» دارد به جاى نام بردن از عاص بن وائل «شانئك» فرمود تا هر دشنام دهنده اى را شامل گردد و نيز كينه و عداوت او را نشان دهد، ضمير فصل «هو» آورد تا اثبات كند آنكه شايسته قطع نسل است دشمن پيامبر9 است نه ايشان، الابتر را با لام ذكر كردتا ابتر بودن را به نحوكامل اثبات نمايد» آنچه به عنوان نمونه ايى از اعجاز بيانى قرآن ذكر مى شود مشتى است از خروار كه به خاطر رعايت اختصار به آن اكتفاشده است، والاّ سرتاسر قرآن لبريز است از ويژگيهاى اعجاز بيانى.
3- رعايت مقتضاى حال
به قول سعدى هر «سخن جايى و هر نكته مقامى دارد.» هر كس به فرا خور دانش خود آنگاه كه به آيات و سور قرآن از اين جهت كه تا چه ميزان مقتضيات حال و مخاطب را در نظر گرفته، مى نگرد انگشت حيرت و شگفتى به دندان مى گزد و جز اين نخواهد گفت كه جز از خداوند متعال آفريننده كون و مكان و معلم بشريت غير از اين سزاوار نبوده است. مى دانيم كه آيات و سور قرآن در يك نگاه كلى به دو دسته تقسيم مى گردد، مكى و مدنى، مكى به آن دسته از آيات و سور اطلاق مى شود كه در مكه و پيش از هجرت بر پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله فرود آمده است و مدنى آيات وسورى است كه در مدينه و پس از هجرت بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شده است. يكى از موثرترين راه شناخت آيات و سور مكى از مدنى ويژگى هاى بيانى آنها است كه بيشتر به اصل رعايت مقتضاى حال ناظراست. گفته شده است آيات و سور مكى، كوتاه، آهنگين، دارايى حرارت تعبير، شدت لحن و.. است، در حالى كه آيات و سور مدنى غالباً بلند، با تفصيل مطالب و…مى باشد.
اين ويژگى ها را مى توان به دو عنصر ساختارى و محتوايى تقسيم كرد. كوتاهى، آهنگين بودن مربوط به عنصر ساختارى است. در حاليكه پرداختن به مبدء و معاد يا تشريعات عنصر محتوايى مى باشد. براستى چه ويژگى فضاى مكه داشته كه آيات و سور آن داراى آهنگ و كوتاهى مى باشند؟ آيا جز اين است كه مخاطب اين دسته از آيات الهى مردمانى بوده اند سرسخت، مشرك، غرق د ربت پرستى و فساد اخلاقى، گريزان از شنيدن گفتار حق.
در عين حال مردمى كه سخت شيفته گفتار نغز و بليغ اند وبخش قابل توجهى از اوقات خود راصرف سرودن يا شنيدن شعر، كلام مسجع در بازارهايى همچون عكاظ مى كرده اند. براى مخاطب گريز پاى كه شيفته سخنان نغز است. تنها چيزى كه زيبنده و به جا است صدور گفتارى است كه در عين كوتاهى آهنگين باشد و از عناصر فصاحت و بلاغت به نحوكامل برخوردار باشد چيزى كه در سور و آيات مكى به نحوكامل رعايت شده است.
در حالى كه مخاطبان وحى در مدينه مردمى هستند كه دل به اسلام داده و به رسالت پيامبرص گواهى داده اند، حكومت اسلامى ميان ايشان برقرار شده و براى بنيان گذارى اجتماعى مطلوب قرآن نيازمند قانون ياشريعت مى باشند، مردمى كه به اذعان تاريخ بسان مردم مكه از سخن سرايى و سخن سنجى بهره زيادى نداشته، بيشتراهل تعقل اند تا تخيّل. براى چنين مخاطبانى جز گفتارى كه به شريعت و قانون پرداخته و ضرورتى در كوتاهى و آهنگين بودن بسان مخاطبان پيشين نمى بيند، شايسته نمى باشد، امرى كه در آيات و سور مدنى به طور جامع رعايت شده است. اگر به اين اصول توجه نداشته باشيم ممكن است از كنار سور مباركه علق بسادگى بگذريم.
اقرء باسم ربك الذى خلق خلق الانسان من علق
اماآنگاه بدانيم كه سور مباركه علق نخستين سوره نازله است و آوردن كلمه «ربك» در آغاز كلام بدين خاطر است كه براصل ربوبيت حضرت حق در كنار خالقيت تاكيد كند، مقصود آيه روانتر به دست مى آيد. مرحوم علامه طباطبائىقدس سره در اين باره چنين آورده است،«وفى قوله ربك الذى خلق اشاره الى قصر الربوبيه فى الله عزوجل و هو توحيد الربوبيه المقتضيه لقصر العبادة، فان المشركين كانوا يقولون ان الله سبحانه ليس له الاالخلق و الايجادو اما الربوبيه و هوالملك والتدبير فلمقر بى خلقه من الملائكه والجن والانس، فدفعه الله بقوله «ربك الذى خلق» الناص على أن الربوبيه والخلق له وحده» «گفتار الهى «ربك الذى خلق» اشاره دارد به انحصار ربوبيت در خداى متعال، كه همان توحيد ربوبى است كه به نوبه خود انحصار عبوديت براى خداوند را توحيد عبادى را به همراه دارد، چه، مشركان هماره مى گفتند كار خداوند جز آفرينش و ايجاد نيست بدين ترتيب ربوبيت كه همان ملك و تدبير هستى است به برگزيدگان هستى اعم از فرشته، جن و انس واگذار شده است.خداوند با عبارت «ربك الذى خلق» كه بر جدايى ناپذيرى تدبير از آفرينش تاكيد داد براين نظريه خطّ بطلان كشيده است»
بااين بيان روشن مى گردد كه بزرگترين انحراف عقيدتى اعراب معاصر نزول قرآن شرك و بت پرستى به معناى نفى توحيد ربوبى بوده است. به عبارت ديگر اينان به خداى يكتا كه آفريننده هستى است باور داشتند اما براى تدبير وتمشيت امور هستى به چند رب و مدبر اعتقاد داشتند. بنابراين بسيار بجا و مناسب و مطابق با مقتضاى حال چنين مخاطبى است كه در نخسين گفتار وحى بر ضرورت جدايى ناپذيرى توحيد خالقيت و توحيد ربوبيت تاكيد شود.
4- بهره گيرى از اصل اختصار
همان گونه كه قبلاً اشاره شد لفظ به منزله كالبد و معنا به منزله روحى است كه در آن دميده مى شود. زمانى از جمع بين آن دو موجودى سازوار پديدار مى گردد كه تناسب كامل بين آنها برقرار باشد. در اين رابطه بين لفظ و معنى سه تقسيم بيان شده است.
1- هرگاه لفظ معنا برابر باشند مساوات است.
2- هرگاه لفظ بيشتر از معنا باش حشو است.
3- هرگاه معنا بيشتر از لفظ باشد ايجاز است و ايجاز در صورتى كه به رسايى معنا صدمه اى وارد نسازد جز محسنات بديعيه بشمار مى رود والا مخّل بوده و كاستى گفتار را فراهم مى آورد. در اينكه هر دلى به گفتارى كه در عين كوتاهى رسا باشد، متمايل است ترديدى نمى توان روا داشت. قرآن كريم با عنايت ويژه بر اين اصل گفتارى، در سرتاسر آيات خود از اصل ايجاز و اختصار نهايت، بهره را برده است. استاد معرفت اختصار را يكى از ويژگى هاى بيانى قرآن دانسته و مى نويسند:
«وجهة ثالثة، ايفاؤه بالو فرة الوفيرة من المطالب و مختلف المسائل، فى اقصرتعابير وايسر كلمات ربما يكون حجم المطالب اضعاف حجم الكلمات و التعابير والقرآن ملؤه ذلك»
ويژگى سوم از ويژگى هاى بيانى قرآن آن است كه انبوهى گران از مطالب ومسايل گوناگون را در كوتاهترين عبارتها و گزيده ترين كلمات بيان مى كند، به گونه اى كه چه بسا مطالب و محتوى چندين برابر واژهاى و عبارتها مى باشد قرآن مالامال از اين امر است.» آنگاه ايشان به عنوان شاهدى برمدعا به سوره مباركه حجرات استناد كرده كه با وجود داشتن تنها هيجده آيه بيش از بيست مسئله مهم و بنيادين و ريشه اى در فرهنگ اسلامى را درخود جاى داده كه از جمله آنها قاعده لطف، مسأله حب و بغض براى خدا، فضل الهى، تعاون در حيات اجتماعى نفى نژاد پرستى و… مى باشد آيات كوتاه «ما جعل عليكم فى الدين من حرج و لن يجعل الله للكافرين على المومنين سبيلاً » و.. نمونه هاى روشن مدعا مى باشند، زيرا دهها حكم و نظرگاه فقهى، اخلاقى و اجتماعى از آيات فوق در نظام فردى و اجتماعى قابل برداشت مى باشد.
سوره مباركه فاتحه و رعايت اصل اختصار
از نمونه هاى بارزى كه مى توان اثبات رعايت اصل ايجاز و اختصار در قرآن ارايه نمود سوره فاتحه مى باشد كه در مقايسه با تمام سوره هاى قرآن بيشترين حضور را در زندگى مسلمانان دارد، به گونه اى كه حتى شمار كثيرى از مسلمانان با آنكه از نعمت تلاوت قرآن محرومند، در روز حداقل ده بار اين سوره را در نمازهاى خود مى خوانند.
اين سوره كه بخاطر عظمت آن به عنوان عدل و همسنگ قرآن معرفى شده داراى نامهاى متعددى است كه گوشه اى از ويژگى هاى آن را به تصوير مى كشد همچون ، سبع المثانى، شفا،يكى از نامهاى اين سوره «امّ الكتاب» است. نامبردارى اين سوره به «مادر قرآن» به آن جهت است كه اين سوره با همه اختصارش عصاره تمام معارف و مقاصد منتشر در بيش از شش هزار آيه در خود جاى داده است مرحوم علامه طباطبائى قدس سره مى نويسد:«انها مشتملة على جميع المعارف القرآنيه على ايجازها و اختصارها فان القرآن على سعته العجيبه فى معارفه الاصيله و ما يتفرع عليها من الفروع من اخلاق و احكام فى العبادات و المعاملات والسياسات و الاجتماعيات و وعد وعيد و قصص و عبر، يرجع جمل بياباتها الى التوحيد و النبوة والمعاد و فروعاتها و الى هدايه العباد الى ما يصلح به اولاهم و عقباهم و هذه السوره كما هو واضح تشمل على جميعها فى او جز لفظ و اوضح معنى»
سوره مباركه فاتحه با همه ايجاز و اختصارش تمام معارف قرآن را در بردارد، و زيرا قرآن با همه گستردگى شگفت انگيزش كه شامل معارف اصليه و شاخ وبرگ آن اعم از اخلاق و احكام در عبادات ومعاملات و سياسيات و اجتماعيات و وعدو وعيد و قصص و عبرتها است، عصاره بياناتش به سه اصل بنيادين توحيد، نبوت و معاد و شاخ و برگ آن ها وهدايت خلق به اصلاح دنيا و آخرت ايشان بازگشت دارد، اين سوره چنانكه روشن است تمام اين معارف گسترده را در كوتاهترين وگزيده ترين عبارتهاو در عين حال در رساترين معنا منعكس ساخته است.»
اعلان اينكه سوره مباركه توحيد ثلث قرآن است اين ديدگاه را تقويت مى كند كه معارف قرآن در سه جهت مبدء شناسى، رهبر شناسى و معاد شناسى متجلى است.
بنابراين اگر سوره فاتحه با برخوردارى از هفت آيه همه قرآن را در سه جهت مذكور در خود جاى داده سوره توحيد با داشتن چهار آيه يك سوم قرآن را كه پيرامون مبدء شناسى است در خود فراهم آورده است. آيا در تمام گستره هستى مى توان نگاشته اى اين چنين نغز يافت كه بى هيچ خللى در رسايى معنا، اقيانوسى از مطالب و معارف رادر چند عبارت كوتا گرد آورد؟
5- رعايت محسنات بديعيه
محسنات بديعيه يعنى آرايه هايى كه به كلام زيبايى مى بخشد به دو قسمت تقسيم شده است:
1- معنوى كه هدف اساسى آن زيبايى بخشى به معنا است.
2- لفظى كه مربوط به آرايه لفظى و زيبايى بخشى به ظاهر لفظ مى باشد. مطاقبت، مراعات نظير ارصاد، مشاكله، مزاوجه، عكس و… از تقسيمات بخش نخست مى باشد كه با كمك آنها معناى لفظ از زيبايى ويژه برخوردار خواهد شد.
و جناس، سجع، موازنه، قلب، تشريع، و.. از تقسيمات لفظى به شمار مى آيند كه زيبايى ظاهر گفتار و الفاظ آن مرهون رعايت اين قواعد است گذشته از آنكه همگان اذعان دارند كه خاستگاه پيدايش علم بديع همچون دانش معانى و بيان قرآن بود و عبدالقاهر تنها به خاطر اثبات اعجاز قرآن كه به ادعاى سكاكى تنها به كمك اين دانشها قابل فهم است، به ابتكار آنها و منقح ساختن اصول و قواعد آنها دست يازيد ، كه اين امر خود بخود اوج برخوردارى قرآن از تمام وجوه محسنات بديعيه حكايت دارد. بايد افزود كه دانشوران اين فن در جاى جاى بيان و شرح اين قواعد، آيات متعددى از قرآن را به عنوان شاهد و نمونه عرضه داشتند، كتاب «مفتاح العلوم سكاكى»، «اعجاز القرآن» جرجانى، اعجازالقرآن با قلانى،مطول تفتازانى و… گواه مدعا است. بنابراين با صراحت تمام بايد اعلان داشت كه قرآن در رعايت محسنات بديعيه و برخوردارى از زيباين باطنى و ظاهرى، معنايى و لفظى برترين اثر شناخته شده است.
براى آنكه ادعاى گفته شده تاحدى مبرهن شود سجع را كه از جمله آرايه هاى لفظى قرآن است به طور اختصار مورد بررسى قرار مى دهيم.
قرآن و رعايت سجع
در لغت به آواز كبوتر و فاخته سجع گفته مى شود . شايد به خاطر آهنگين بودن اين آواز به اين نام نامبردار شده است و در اصطلاح همسانى دو فاصله نثر است در تك حرف آخر يا يكسانى واژه هاى آخر قرينه ها در وزن يا حرف آخر روىّ يا هر دوى آنها مى باشد.»
سجع همان آهنگى را به نثر مى بخشد كه قافيه به شعر ارزانى مى داردبا اين تفاوت كه در نثر عناصرى همچون وزن دخالت ندارد سجع براى عرب امر شناخته شده اى بوده است زيرا كاهنان و غيب گويان غالباً براى بيان مقاصد خود، گفتار خود را در قالب مسجع بيان مى داشتند نسبت
دادن كاهن به پيامبرصلى الله عليه وآله ناشى از اين اشتباه بود كه آنان مى پنداشتند گفتار مسجع قرآن همسان گفتار كهَنَه است، در حاليكه قرآن اگر چه به زيبايى آهنگين كلام داده اما اسير آن نشده و به خاطر رعايت آن به استرسال و ابتذال دچار نشده است، در حاليكه گفتار كاهنان هماره به نوعى ابتذال دچار بوده است .
محتوا و معناى بلند قرآنى دومين عنصر بنيادين است كه ابداً با گفتاركاهنان قابل مقايسه نبوده است. به همين جهت است كه باريك انديشان عرب همچون وليدبن مغيره بين گفتار قرآن و سخن كاهنان تمايز قائل شده اند. در ميان خطباى عرب كسانى امثال قس بن ساعده به حسن خطابه اشتهار داشته اند اين بدان جهت بوده كه او در القاء خطابه هاى مسجّع چيره دست بوده است. از جمله خطابه هاى او عبارات ذيل مى باشد:
ايهاالناس اسمعوا و وعوا من عاش مات، و من مات فات و كل من هو آت آت، ليل داج و نهار ساج و سماء ذات ابراج ونجوم تزهرو بحار تزهر، و جبال مرساة وارض مدحاة وانهار مجراة، ان فى السماء لخبراً وان فى الارض لعبراً مابال الناس يذهبون ولايرجعون ارضوا فاقاموا؟ ام تركوا فناموا؟
برخى همچون ابوالحسن اشعرى، رمانى و باقلانى اصرار دارند كه در قرآن سجع وجود ندارد. باقلانى نوشته است، «اصحاب، مااشاعره به يك صدا وجود سجع در قرآن را انكار نموده اند اين مطلب را ابوالحسن اشعرى پيشواى اشاعره در موارد متعددى از آثار خود نگاشته است.» آنچه كه ايشان را به انكار سجع كشانده، باور اين نكته است كه نفى شعر از قرآن مستلزم نفى سجع در آن نيز مى باشد. بويژه آنكه سجع از آن جهت كه در گفتار كاهنان بكار گرفته شده مورد مذمت قرارگرفته است. هم اينان وجود سجع را در كلام پيامبرصلى الله عليه وآله و ساير پيشوايان دينى انكار كرده اند. ابن ابى الحديد مى نويسد: «گروهى از دانشوران علم بيان، سجع را عيب شمرده و در همين راستا خطبه هاى اميرالمومنينعليه السلام را عيب دانسته اند.»
همو در پاسخ اين دسته گفته است: «اگر سجع عيب باشد، كلام خداوند سبحان نيز معيوب خواهد بود زيرا در قرآن سراسر از سجع و فاصله و قرينه استفاده شده است.»
همانگونه كه ابن ابى الحديد گفته است سجع در بيشتر آيات قرآن امرى مشهود و محسوس است و انكار آن انكار واقعيت مشهود خارجى خواهد بود. بكار رفتن سجع در گفتار كاهنان باعث انكار كردن آن نمى گردد زيرا همانگونه كه اشاره كرديم بين گفتار ايشان و سخن وحى تفاوت بسيار است. برخى از انديشمندان به خاطر رعايت احترام به قرآن و تفاوت گذاشتن بين آن و گفتار كاهنان به جاى اصطلاح «سجع» اصطلاح «فاصله» را به همان معنا بكارگرفته اند.
سجع يا فاصله خود داراى اقسامى است كه عبارتند: از سجع متوازى، مطرف و متوازن. آيات«فيها سررمرفوعه و اكواب موضوعه» «كانهم حمر مستنفرة فرت من قسوره» و «يوم تكون السماء كالمهل وتكون الجبال كالعهن» به ترتيب از نمونه هاى اقسام گفته شده سجع مى باشند. آنچه در باب سجع دانستنى است نقش آهنگينى است كه به آيات قرآن حلاوت و دلكشى خاصى مى بخشد. كدام صاحب ذوقى است كه ازشيندن آيات سوره هايى همچون قمر، صافات، ذاريات، طارق و… به وجد نيايد؟ بى ترديد وجود محسنات بديعيه بويژه سجع در قرآن سهم عمده اى در اعجاز بيانى قرآن و جاذبه درونى قرآن برعهده داشته است.

علی نصیری