نگاهى به شرح صدرالمتألهین بر اصول الکافى

مدخل
گرچه نام ملاصدرا با فلسفه اسلامى و حكمت متعاليه عجين شده و با شنيدن و ديدن اين نام، بلنداى افق انديشه اين انديشمند فرزانه در زمينه فلسفه و عرفان در ذهن تداعى مى‏شود، اما با نگريستن در آثار تفسيرى و حديثى او به خوبى مشاهده مى‏گردد كه ابعاد انديشه‏اى اين بزرگ مرد، تنها در معقول خلاصه نمى‏شود و در حوزه منقول نيز از آگاهى گسترده، بينشى استوار و نگاهى ژرف برخوردار است.
تفسير ملاصدرا ـ كه در 7 جلد منتشر شده ـ اثرى گرانسنگ و ناشناخته‏اى است. قدرت قلم و گستره پرداخت تفسيرى به جوانب معنايى آيات، از ويژگى‏هاى ممتاز اين اثر است. به عقيده نگارنده، در صورتى كه دست قضا مهلت و مجال كافى براى تكميل اين تفسير مى‏داد، بدون ترديد به عنوان يكى از برترين تفاسير شناخته مى‏شد.
مقارنه‏اى نه چندان گسترده ميان تفاسير ارزشمندى همچون تفسير الميزان با تفسير ملاصدرا اثبات‏گر اين مدعاست كه مفسران پسين ، خواسته يا ناخواسته، تحت تأثير افكار ملاصدرا بوده‏اند.
ژرفاى دانش و عمق نگاه ملاصدرا در زمينه دانش‏هاى حديثى، اعم از فقه الحديث، رجال الحديث و مصطلحات حديث نيز شگفت‏آور است. با آنكه از اين شخصيت نامدار در موضوع شرح روايات، بر حسب اطلاع نگارنده، اثرى جز شرح اصول الكافى به يادگار نمانده، اما همين اثر براى قضاوت درباره دانش حديثى ملاصدرا از هر جهت كافى است.در عظمت جايگاه اين اثر گرانسنگ و بلنداى انديشه‏هاى حديثى صدرالمتألهين همين بس كه جامع معقول و منقول، مرحوم علامه شعرانى در حاشيه خود بر شرح ملاصالح مازندرانى بر اصول الكافى ـ آنجا كه به آخرين حديثى مى‏رسد كه ملاصدرا توفيق شرح آن را داشته است ـ چنين نوشته است :
« اين حديث، آخرين حديثى است كه صدرالمتألهين شيرازى (ره) در اصول الكافى توفيق شرح آن را يافته است. او در اين شرح، نوآورى داشته و در تبيين گفتار ائمه (ع) درباره توحيد و مسائل اصولى، مباحث برهانى را آورده، نه ادّله خطابى براى اقناع عوام… و آنكه در شرح پيشگام است، بر ساير شارحان برترى دارد؛چه، تمام آنچه در شرح‏هاى بعدى آمده، يا از لفظ و عين عبارت و محتواى شرح ملاصدرا برگرفته‏اند، يا تنها از معنا و محتواى آن برگرفته و از مطالعه آن شرح، الهام گرفته و مطالبى نزديك به آن را گفته‏اند. و هيچ‏كس از شارحان پس از اين حديث ـ كه شرح تحقيقى ملاصدرا در آن پايان يافته‏ـ، شرح ژرف و تحقيقى به سان شرح احاديث پيشين ارائه نكرده‏اند، مگر ياد كرد رخدادهاى تاريخى يا تفاسير لفظى يا به مناسبت نقل يك مطلب . و اگر چنين تحقيقى براى برخى از ايشان رخ نموده، بسان صاحب وافى، آن نيز از تحقيقات صدرالمتألهين در جاهاى ديگر برگرفته شده است؛ زيرا مرحوم فيض به كتاب‏هاى صدرالمتألهين احاطه داشته و بيش از ديگران، مطالب او را ضبط كرده است و مجلسى(ره) در مرآة‏العقول و بحار[الانوارء] بسيارى از مطالب را از ملاصدرا با عنوان: بعض المحققين و بعض الأفاضل نقل كرده و گاه، مطلبى را با تغيير الفاظى از كتاب او ـ بى‏آنكه به او نسبت دهد ـ نقل كرده است.»
نگاهى كلى به شرح اصول الكافى
آن سان كه از عنوان كتاب و نيز از مقدمه‏اى كه ملاصدرا در تبيين هدف خود و ضرورت تدوين چنين اثرى نگاشته، مى‏توان دريافت كه مقصود او از نگارش اين كتاب، شرح روايات اصول الكافى بوده و بس.
عبارت ذيل، نشانگر چنين مقصدى است :
« ولقد ابتلينا بجماعة يرون التعمق فى الأمور الربانية بدعة،والتدبر فى ال‏آيات الالهية خدعة؛ كانّهم الحنابلة من كتب الحديث؛به گروهى گرفتار شده‏ايم كه معتقدند ژرف‏انديشى در امور خداشناسى بدعت و تفكر در آيات الهى نيرنگ‏بازى است؛ گويا آنان حنبلى‏هاى نگاشته‏هاى حديثى هستند.»
امور ربانى و آيات الهىِ مورد نظر ملاصدرا ـ كه حنابله يا قشرى‏گراها از تعمق در آنها پروا دارند ـ همان معارف دينى است، كه در دو حوزه عقايد و اخلاق ارائه شده و مرحوم ثقة‏الاسلام كلينى با اقدامى كاملاً بجا و شايسته، روايات مرتبط با آنها را در جلدهاى نخست جامع روايى خود آورده و نام اصول الكافى بر آنها نهاده است. روشن است كه ملاصدرا در زمينه تحقيقات و مطالعات روايى فقط به اصول و معارف نظر داشته، نه فروع و احكام فقهى.
شرح صدرالمتألهين نخستين بار با چاپ سنگى در قطع رحلى انتشار يافت و سپس بخش‏هايى از آن (كتاب العقل و الجهل،بخشى از كتاب الحجّة و بخشى از كتاب التوحيد) با تحقيق محمد خواجوى در دسترس علاقه‏مندان قرار گرفت.
خواجوى در بخشى از مقدمه اين كتاب چنين آورده است :
« پس از پايان يافتن تصحيح كتاب مفاتيح الغيب، نگاشته فيلسوف الهى و حكيم صمدانى صدرالمتألهين شيرازى(قده)، موءسسه مطالعات و تحقيقات علمى ـ فرهنگى از من خواست تا يكى از كتاب‏هاى ايشان را تصحيح كنم و آن را با تحقيق و تنقيح منتشر سازم و آن كتاب، شرح اصول الكافى است كه از مهم‏ترين شرح‏هاى اصول الكافى برشمرده مى‏شود. »
گذشته از مقدمه خواجوى، استاد على عابدى شاهرودى مقدمه مبسوطى در 140 صفحه نوشته، كه دربرگيرنده آموزه‏هاى ارزشمندى در زمينه دانش حديث از جمله اختلاف قدما و متأخران در تقسيم بندى خبر، شيوه كلينى در الكافى، طرق تشخيص مشتركات و… است.
صدرالمتألهين در آغاز شرح خود، پس از تمجيد از دانش‏هاى حديثى، شرح روايات و بازشناساندن معارف بلندى را كه در دل آنها آمده ـ از آرزوها و دغدغه‏هاى ديرينه ذهنى خود دانسته، كه گرفتارى‏ها و موانع روزگار، اجازه تحقيق اين آرزو را به او نمى‏داده است، تا آن كه در پى درخواست شمارى از دوستان و برادران دينى به اين مهم، همت گمارده است.
انتخاب كتاب الكافى ظاهراً بدان دليل بوده كه او اين كتاب را بهترين اثر در اين موضوع مى‏دانسته است؛ زيرا در تمجيد از اين كتاب چنين آورده است :
« إن أحسن أحاديث مذكورة رويت لنا منهم، و ابهى درر كلمات منثورة نقلت إلينا عنهم… أحاديث كتاب الكافى التى ألّفها و جمعها أمين الإسلام و ثقة الأنام، الشيخ العالم الكامل و المجتهد البارع الفاضل محمد بن يعقوب الكلينى ـ أعلى الله قدره ـ؛ بهترين احاديث گردآورى شده و گرانبهاترين گفتار گوهر بار كه از سوى ائمه(ع) براى ما نقل و روايت شده… روايات كتاب الكافى است كه ثقة‏الاسلام كلينى آن را گردآورى كرده است.»
نكته جالب توجه آنكه از برخى شواهد برمى‏آيد كه ايشان تحقيقات نقلى خود در باره قرآن و سنت را در اواخر زندگى و در حال و هوايى كه نوعى قبض و تحسّر از رويكرد دوران عمر به مباحث عقلى از خود بروز داده ، نگاشته است.
شاهد نگاشتن اين آثار در بخش پايانى عمر، آن است كه وى در آغاز تفسير و نيز آغاز شرح الكافى خبر از عزم جزم خود براى تكميل كار داده است، با اين حال توفيق اجراى آن را نيافته است.
چنان‏كه ناسخ كتاب در پايان جلد دوم كتاب چنين آورده است :
« تقرير و تحرير صدر الافاضل و المتألهين (ملاصدرا) (قده) تا بدينجا تمام شد و گفتار ايشان كامل نشده، در اثناى شرح از دارِ دنيا رحلت كرده است.»
در پايان برخى از نسخه‏ها آمده است : تا بدينجا سياهه شرح اصول الكافى پايان يافته و سخن شارح با آمدن قضاى اجل الهى قطع شده است .
دليل دوم، ابراز تأثّر و تحسّر ملاصدرا از صرف بخش عظيم عمر در مباحث عقلى در آغاز حلقاتى از تفسير است. او در آغاز جلد ششم مى‏نويسد :
« پس از آن كه بيشتر كتاب‏هاى فلاسفه را ـ كه به فضيلت و چيره‏دستى مشهورند ـ مورد بررسى قرار دادم و بيشتر نگاشته‏هاى متفكران را ـ كه در علم و شريعت‏دانى شهره‏اند ـ ورق زدم ،از تشنگى‏ام در طلب كشف و يقين سيرابى حاصل نشد و حرارت و آتش اشتياقم در رسيدن به معرفت حقايق دين خاموشى نگرفت… تا آن كه به سوى قرآن بازگشتم و در معانى آن به جستجو پرداختم… دريافتم كه ـ بحمدلله ـ قرآن مقصود هر كاوش و پايان هر اشتياقى است.»
مشرب حديثى ملاصدرا
صدرالمتألهين، پيش از هر عنوان علمى ديگر، فيلسوف و عارف است و اساس فكرى ايشان با اين دو دانش شكل گرفته است. گرچه ـ چنان كه پيشتر گفتيم ـ او در محدوده اين دو دانش محصور نماند و با روى آوردن به قرآن و سنت خود را از اسارت آنها نيز آزاد كرد، اما به هر حال، تأثير مبانى و گرايش به اين دو دانش در همه يا بيشتر آثار ملاصدرا هويداست. اين مدعا در شرح او بر روايات الكافى نيز صادق است.
شاهد گرايش صدرالمتألهين به مبانى فلسفى در شرح روايات آن است كه او هرگونه مخالفت با تعمق در معارف الهىِ انعكاس يافته را برخاسته از انديشه حنبلى‏نگرى مى‏داند، كه بر قشر و ظاهر روايات بسنده كرده و خود را از گوهرهاى درون اين صدف‏ها محروم ساخته‏اند.
بنگريد به اين روايت :
« إن ّ الناس اَلوا بعد رسول الله (ص) إلى ثلاثة:… و جاهل يدع العلم لا علم له معجب بما عنده…؛مردم، پس از رسول خدا(ص) به سه دسته رجوع كردند:… و نادانى كه ادعاى علم دارد، حال آن كه فاقد علم است و به جهل خود فريفته است.»
وى به فقيهانى كه تنها به فتوا دادن بسنده كرده و علم دين را منحصر به فقه دانسته و از تهذيب و سير و سلوك روى گردانده‏اند، شديداً حمله مى‏كند :
« بدان ، آنان‏كه بيش از ديگران مغرور و خود فريفته‏اند، گروهى هستند كه تنها به علمِ فتوا و احكام و حفظ مسائل حلال و حرام بسنده كرده و گمان كرده‏اند كه آن، علم دين و علم به قرآن و سنت رسول اكرم(ص) است، و علم راهيابى به آخرت و مجاهده با نفس و تهذيب باطن را رها كرده‏اند… ترديدى نيست اينان كه تنها به صورت علم فريفته شده و به دانشى كه اندوخته‏اند دلخوش‏اند و اين نشئه‏ها را انكار مى‏كنند؛ زيرا آنان از علومى كه حقيقتاً علم است و از معارفى ـ كه بدانها اشاره كرده‏ايم ـ آگاهى ندارند و از چنين دانشى روى‏گردانده و آن را انكار مى‏كنند .»
صدرالمتألهين، مقصود از عقل را ـ كه در روايت «لما خلق الله العقل استنطقه»، نخستين آفريده خدا معرفى شده ـ صادر اول مى‏داند. نيك مى‏دانيم كه اعتقاد به وجود صوادر عقلانىِ اوليه از جمله معتقدات فلاسفه است؛ هرچند با تعمقى در خور و شايسته در روايت استنطاق عقل، آن را بر وجود پيامبر اكرم(ص) تطبيق مى‏كند. در مقابل، مرحوم علامه مجلسى به خاطر تطبيق اين روايات بر عقول دهگانه و صوادر اوليه به شدت بر فلاسفه تاخته و آنان را افرادى مستبد و خودرأى در راهى غير از شريعت معرفى كرده است.
ملاصدرا مقصود از قلب را در آيه «إنّ فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب»، معناى عقلى كه مدرك معانى كلى نظرى است دانسته است.
او معلم دوم، پس از خداوند را جبرييل دانسته و روح القدس را عقل فعّال معرفى كرده است و مقصود از ميزان را در آيه شريف «والسماء رفعها و وضع الميزان»، روش منطق دانسته و به كسانى كه آن را ترازوى مادى متعارف معنا كرده‏اند، تاخته است.
ملاصدرا با درنگى هوشمندانه حديث «أبى الله أن يجرى الأمور إلا بأسباب؛ خداوند پرهيز دارد كه كارها را جز از رهگذار اسباب تدبير كند»را ناظر به قانون عليت دانسته و بنيان تمام معارف دينى مى‏شناسد :
« واعلم إنّ هذه مسألة مهمة‏لا أهمّ منها لأنّ القول بالعلة و المعلول، مبنى جميع المقاصد العلمية و مبنى علم التوحيد و الربوبية و المعاد و علم الرسالة‏و الإمامة و علم النفس و ما بعدها؛ بدان اين مسئله چنان مهم است كه مهم‏تر از آن وجود ندارد؛ زيرا اعتقاد به نظام علت و معلول، بنيان تمام مقاصد علمى و پايه علم توحيد و خداشناسى و معاد و پيامبرشناسى و امام شناسى و علم انسان شناسى و ديگر دانش‏هاى پس از آنهاست.»
نگرش‏هاى عرفانى در شرح ملا صدرا
ملاصدرا معتقد است كه مسخ در امت اسلامى، بسان امت موسى (ع) فراوان است و از آن جا كه جهان آخرت، عالم ظهور باطن انسانهاست و آنان بر اساس نيت‏هاى خود محشور مى‏شوند، صورت حقيقى آنها آشكار مى‏گردد. با اين حال، بر اين باور است كه باطن حقيقى اشخاص براى اهل كشف و شهود در همين دنيا ميسّر است:
« و أهل الكشف لظهور سلطان الأخرة عليهم و بروزه لهم يرون بعين البصيرة كل إنسان على صورته إلى يحشر عليها يوم القيامة كما دلّ عليه حديث الحارثة الأنصارى؛ صاحبان كشف و شهود، به‏خاطر آشكار شدن حكومتِ آخرت‏نگر بر آنها و هويدا شدن جهان آخرت در نظرشان، با چشم بصيرت هر انسانى را با همان صورتى كه در روز قيامت محشور مى‏شوند، مى‏بينند، چنان كه حديث حارثه انصارى بر آن رهنمون است.»
بر اساس همين مشرب عرفانى است كه او ميان موجودات عالم رابطه معنوى و جذبه طبيعى به ذات عالم و برخوردارى از يك حقيقت روحانى قايل شده و مسئله گريه مناطق زمين و فرشتگان و… را بر مرگ موءمن حل كرده است.
ايشان در شرح روايت «إذا مات الموءمن، بكت عليه الملائكة و بقاع الأرض؛ هنگامى كه مومن مى‏ميرد، فرشتگان و بخش‏هاى زمين بر او مى‏گريند» مى‏نويسد :
« فلكل موجود فى عالم الأرض و بقاعها رابطة معنوية و ضوء ذاتى و انجذاب طبيعى إلى ذات العالم، لما علمت من كون بواطنها و أرواحها متصلة به؛ إذ كل ما فى هذا العالم له حقيقة روحانية بها يسبّح لله تعالى و يحمده ؛ هر موجودى در زمين و بخش‏هاى آن، ارتباط معنوى و روشنايى ذاتى و كشش طبيعى با ذات هستى دارند؛ زيرا چنان كه دانستى، باطن و روح اين اجزاى هستى با ذات آن متصل است و هر آنچه كه در اين دنياست، داراى حقيقتى روحانى است كه به كمك آن، خداى تعالى حمد و تسبيح مى‏شود .»
صدرالمتألهين مقصود از اهل ذكر را در آيه شريف « فاسئلوا أهل الذكر، إن كنتم لا تعلمون؛ اگر نمى‏دانيد، از اهل ذكر بپرسيد» ، صاحبان مكاشفات مى‏داند، كه مى‏توانند دانش را از عالم بالا (لوح محفوظ) به استقلال، بسان پيامبر اكرم(ص) يا به پيروى آن حضرت، بسان اهل بيت(ع)بر صفحه جانشان جارى سازند .
ويژگى‏هاى كتاب
ملاصدرا برخلاف علامه مجلسى ـ كه متن روايت را در بالاى هر صفحه نقل كرده و شرح آن را در پايين صفحه آورده ـ ، شرح و تفسير احاديث را در متن كتاب، پس از نقل متن روايات، جاى داده است. او، در ابتدا، سند روايت را به نقل از الكافى ارائه مى‏كند و پس از ذكر نام هر راوى، به صورت مزجى، به بحث‏هاى رجالى درباره وثاقت يا ضعف او پرداخته، آن‏گاه متن روايت را نقل كرده و در پى آن، روايت را از جهت لغوى و مدلولى شرح داده است. از اين جهت، شرح ملاصدرا به شرح ملاصالح مازندرانى نزديك است.
امتيازاتى كه مى‏توان براى اين كتاب برشمرد، به شرح ذيل است :
1. ارائه بحث‏هاى مبسوط و دقيق رجالى
علامه مجلسى، با اختيار سبكى ويژه، پس از نقل روايت تنها به ذكر درجه روايت از نظر مقبوليت و ضعف با عباراتى نظير صحيح، صحيح كالحسن، موثّق، حسنه، ضعيف و… بسنده كرده است. در واقع، ايشان نتيجه نگرش و بررسى رجالى خود را در قالب اصطلاحات ويژه رجالى و حديثى منعكس مى‏سازد، بى‏آنكه به بررسى رجالى ميدانى تك تك راويان بپردازد؛ اما صدرالمتألهين بررسى‏هاى رجالى مبسوطى را درباره هر يك از راويان ارائه مى‏كند.
به عنوان مثال، ايشان بحث نسبتاً مبسوطى را به اثبات وثاقت زرارة بن اعين و اَبان بن تغلب اختصاص داده است . او براى اثبات وثاقت زراره، گفتار كشّى، شهيد ثانى در حاشيه رجال الكشى و سيد بن طاووس را ذكر كرده و با اشاره به برخى از قدحهايى كه درباره شخصيت زراره رسيده و آن را مصداق آيه شريف «أمّا السفينة‏فكانت لمساكين، يعملون البحر فاردت أن أعيبها و كان ورائهم ملك يأخذ كل سفينة غصباً »دانسته است؛ زيرا ائمه(ع) به خاطر حفظ زرارة از خطرات دستگاه حكومتى با ابراز جملاتى در مذمت او، جان او را حفظ كرده‏اند.
نيز به بررسى شخصيت و ميزان وثاقت اَبان بن ابى عياش و سليم بن قيس هلالى پرداخته است. ملاصدرا روايات الكافى را با واسطه سندى دو استاد خود، شيخ بهايى و ميرداماد، ذكر كرده و شيخ بهايى را تكيه‏گاه خود در علوم نقلى و ميرداماد را پشتوانه اساسى خود در علوم عقلى دانسته است.
دقت‏هاى رجالى صدرالمتألهين ستودنى است و چنين باريك‏بينى از يك شخصيت فلسفى، دور از انتظار است . او در بررسى سندى روايت «أيها الناس اعلموا أن كمال الدين طلب العلم و العمل به…؛ مردم بدانيد كه كمال دين، طلب علم و عمل به آن است…»، در تبيين شخصيت رجالى هشام بن سالم به اين نكته اشاره كرده كه برخى اعتقاد او را فاسد دانسته‏اند و كشّى اين اعتقاد هشام بن سالم را نقل كرده كه او معتقد است خداوند داراى صورت بوده، آدم طبق مثال ربّ ، آفريده است. ملاصدرا در دفاع از هشام بن سالم آورده است :
« گفتن اينكه خداوند صورت است، اعتقاد به جسمانى بودن خداوند را به دنبال نمى‏آورد؛ زيرا نظير چنين سخنانى از عرفاى كامل نيز نقل شده است و صورت در نزد ايشان داراى معناى غير از معانى شكل و خلقت است كه عرف در مى‏يابد.»
ملاصدرا با پذيرش آنچه كه به هشام بن سالم نسبت داده شده، تاكيد مى‏كند كه ادعاى مخلوق بودن آدم(ع) طبق مثال خداوند به معناى باور جسمانى بودن خداوند نيست و گفتن اين سخن، وهن و ضعفى را متوجه هشام بن سالم نمى‏سازد.
2. يادكرد دانش‏هاى حديثى
آنچه مشهود است، طرح برخى از دانش‏هاى حديثى در لابه‏لاى شروح روايات است. به عنوان مثال، ايشان با مقايسه‏اى ميان قرآن و روايات، بر اين نكته پاى مى‏فشارد كه روايات نيز بسان قرآن داراى ظاهر و باطن، مجمل و مبين، تفسير و تأويل، محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ اند.
ملاصدرا براى اثبات جواز نقل به معنا چهار دليل را ذكر كرده، آنگاه اين اشكال را نقل مى‏كند كه ممكن است تجويز نقل به معنا منجر به اخلال در مقصود حديث‏شود؛ زيرا علما در معانى الفاظ اختلاف داشته و برداشت آنان از معانى متفاوت است واگر نقل به معنا جايز باشد، با فزونى و كاستى الفاظ حديث، اصل آن از بين خواهد رفت. وى چنين پاسخ داده است كه فرض تغيير در الفاظ حديث در هر مرحله، از محل نزاع بيرون است.
همچنين اقسام شش‏گانه تحمل حديث (سماع از شيخ، قرائت بر او، شنيدن هنگام قرائت ديگرى بر اسناد حديث، اجازه شيخ به نقل حديث و مناوله و كتابت) را ياد آور شده و با تأكيد بر تفاوت مراتب اين اقسام، مراتب آنها را بر شمرده است.
3. شرح و بسط كامل روايات
از جمله ويژگى‏هاى آثار تفسيرى و روايى صدرالمتألهين ـ كه مى‏توان آن را از امتيازات آنها نيز شمرد ـ ،شرح و بسط همه جانبه آيه يا روايت است. نگاهى به تفسير ملاصدرا نشان مى‏دهد كه جولان قلم و گستره پردازش او در جوانب و حيطه‏هاى مختلف تبيين مداليل يك آيه چقدر است. تفسير ملاصدرا از اين جهت شبيه تفسير مفاتيح الغيب رازى است. اين امر باعث شده كه جلد نخست تفسير ايشان تنها به تفسير بخشى كوتاه از آيات سوره بقره اختصاص يابد. او در شرح روايات الكافى نيز چنين قلمفرسايى نموده و جلد دوم كتاب، با شرح بخشى از روايات «كتاب الحجّة» خاتمه يافته است. در مقايسه‏اى آشكار ميان شرح ملاصدرا با شرح‏هاى ملاصالح مازندرانى و نيز شرح مرآة‏العقول علامه مجلسى مى‏توان نتيجه گرفت كه حجم شرح و بسط صدرالمتألهين به مراتب بيشتر از دو شرح ديگر است.
اين امر حكايت از دو واقعيت دارد :
1 . جدّيت و تلاش همه جانبه صدرالمتألهين در تبيين مداليل روايات و برطرف كردن تمام ابهام‏هاى موجود در آنها، و همين جديت است كه نمى‏گذارد او به آسانى از شرح يك روايت فارغ شده و به شرح روايتى ديگر بپردازد.
2. گستره و عمق دانش صدرالمتألهين در زمينه‏هاى گوناگون؛ چنان كه تضلع ايشان در زمينه‏هاى واژه‏شناسى، صرف، نحو، بلاغت، مباحث رجالى، حديث،فلسفه و كلام، تفسير و… به او توانايى و قدرت مى‏بخشد كه قلم را در مسيرهاى گوناگون سير دهد.
به عنوان نمونه، او 135 صفحه را به‏شرح و تبيين روايت جنود عقل و جهل،منقول از امام صادق(ع) و 142 صفحه را به تبيين روايت امام كاظم(ع) خطاب به هشام بن حكم درباره عقل اختصاص داده است. افزون بر شرح روايات ـ كه بسان ساير كتب در اين اثر آمده است ـ، بخشى از مطالب به صورت استطراد و با هدف تبيين بيشتر بحث با عناوينى چون:تذكره استنارية، اعتضاد تمثيلى، تبصره و تذكره، تذنيب و… آمده است.
نيز، حقوق عالم بر متعلم و عكس آن، وسواس، انواع و عوامل آن، تواضع و تكبر علما، حقيقت خواب و انواع آن، اقسام و مراتب مردم و…از جمله مباحثى است كه به صورت استطرادى و تفصيلى در اين كتاب آمده است.
4. توجه به ديدگاه‏هاى مختلف
از امتيازات نگاشته‏هاى ملاصدرا، بويژه نگاشته‏هاى تفسيرى و روايى، توجه ايشان به نظرگاه‏ها و مشرب‏هاى مختلف و دفاع يا ردّ آنهاست. اين امر، نشان مى‏دهد كه ملاصدرا از آن دسته متفكرانى كه به رأى ديگران وقعى ننهاده و تنها رفتن به سراغ متون دينى را براى خود امرى ساده و آسان مى‏انگارند نيست. اين امر، همچنين از ميزان تتبع اين حكيم فرزانه از منابع ديگر نيز حكايت دارد. به عبارت روشن‏تر، ايشان خود را ملتزم مى‏ديده كه پيش از شرح و تبيين مداليل روايات، يا همزمان با اين كار، به منابع مرتبط با بحث مراجعه كرده و تا سرحدّ امكان به غناى آن كمك نمايد.
صدرالمتألهين برخلاف مشرب خود در كتاب‏هاى فلسفى و عرفانى ـ كه بى‏مهابا از فلاسفه و عرفا نام برده و به نقل مبسوط گفتار آنان پرداخته ـ در شرح روايات از بردن نام علما و عرفا و ذكر سخنان آنان ـ كه در برخى موارد با مخالفت‏ها و مناقشاتى روبه‏رو هستند ـ، اظهار اعتذار كرده است . وى مى‏گويد :
« وليعذرنى إخواننا أصحاب الفرقة الناجية ما أفعله فى أثناء الشرح و تحقيق الكلام و تبيين المرام من الاستشهاد بكلام بعض المشايخ المشهورين عندالناس، و إن لم يكن مرضيّا عندهم نظراً إلى ما قال أميرالموءمنين: لا تنظر إلى من قال و انظر إلى ما قال؛ برادران شيعى بايد عذر مرا بپذيرند كه در لابه‏لاى شرح و در تحقيق گفتار و مبين ساختن مقصود خود به گفتار برخى از بزرگانى كه نزد مردم شهره‏اند ـ به رغم آن كه شخصيت آنان نزد ايشان مورد رضايت نيست ـ استشهاد كرده‏ام، از باب فرمايش حضرت امير(ع) كه فرمود: به صاحب سخن نگاه نكنيد، بنگريد چه مى‏گويد.»
بدين ترتيب، صدرالتألهين گفتار محى‏الدين عربى رادر اثبات وجود مهدى(ع) و صفات و كيفيت ظهور او را نقل كرده و از آن اظهار شگفتى مى‏نمايد،چنان‏كه سخن قيصرى را درباره بيان امكان رجعت از فصوص نقل كرده است.
5.  ابهام زدايى
گاهى برخى از روايات در درون خود، بدون در نظر گرفتن ساير روايات، دچار نوعى ابهام يا اشكال‏اند، و گاه اين اشكال و ابهام در مقايسه آنها با روايات ديگر روى مى‏نمايد. در هر صورت، هنر يك حديث شناس صاحب نظر آن است كه به سادگى از كنار اين گونه روايات نگذرد و كوشش نمايد آن ابهام‏ها يا اشكال‏هاى متصوّر را رفع نمايد. شرح صدر المتألهين از چنين امتيازى برخوردار است.
حديثِ «إذا مات الموءمن الفقيه، ثلم فى الإسلام ثلمة لا يسدّها شى‏ء؛ هرگاه موءمن فقيهى از دنيا برود، رخنه‏اى در اسلام ايجاد مى‏شود كه هيچ چيز آن را جبران نمى‏كند»،از نوع اول است و از درون خود با ابهامى روبه‏روست؛ زيرا چه بسا فقيهى كه از دنيا مى‏رود به جاى او فقيهى همسان يا حتى برتر از او مى‏نشيند. پس چگونه شكاف حاصل از مرگ يك فقيه پرشدنى نيست؟
صدرالمتألهين با اشاره به اين اشكال، به آن پاسخ داده است :
« ههنا إشكال و هو أنه إذا مات فقيه يحتمل أن يوجد بدله فقيه واحد أو أكثر أفضل منه يسدّ به الخلل الواقع فى‏الإسلام و يمكن دفعه، بأن المراد باللام فى المومن الفقيه الجنس و قد ثبت إن ارتفاع الطبيعة بدفع جميع أفرادها، فكذلك حكم الموت لأنّه عدم؛ در اينجا اشكالى به نظر مى‏آيد و آن اينكه هرگاه فقيهى بميرد، احتمال دارد كه جاى او را يك يا چند فقيه برتر از او پر كند كه با آنها رخنه ايجاد شده در اسلام پر مى‏شود. در پاسخ آن مى‏توان گفت كه لام در عبارت «المومن الفقيه» لام جنس است و ثابت شده است كه «كلى» با از بين رفتن تمام مصاديقش زوال مى‏يابد، پس حكم مرگ نيز چنين است؛ زيرا مرگ، عدم است.»
ايشان لامِ در المومن را لام جنس خوانده و مقصود از مرگ موءمن فقيه را مرگ يك تن قلمداد نكرده، بلكه مرگ جنس موءمن فقيه دانسته است و مرگ جنس و نيستى طبيعى، نيستى تمام افراد آن است. پس مراد، آن است كه اگر تمام موءمنان فقيه از دنيا بروند، رخنه ايجاد شده در اثر مرگ آنها پرناشدنى است. گذشته از درست بودن اين راه حل، توجه ملاصدرا به چنين اشكالى و تلاش براى رفع آن قابل توجه است.
نمونه  ابهام از نوع دوم ـ كه در اثر مقايسه دو يا چند روايت ايجاد مى‏شود ـ اين روايت است :
« الرواية‏لحديثنا يشدّ به قلوب شيعتنا أفضل من ألف عابد؛ نقل حديث ما ـ كه باعث استحكام دلهاى شيعيان ما گردد ـ از هزار عابد برتر است.»
اشكال از آنجا ناشى مى‏شود كه در روايتى ديگر ـ كه پيش از اين روايت آمده ـ به جاى «ألف عابد»، «سبعين ألف عابد» آمده است. حال، جاى اين پرسش است كه بالاخره روايتگر احاديث ائمه(ع) از هزار عابد برتر است يا هفتاد هزار؟!
صدرالمتألهين براى رفع اين اشكال دو راه حل پيشنهاد مى‏كند :
1 . مقصود از روايت دوم، روايتگرى است كه عالِم به زواياى حديث نباشد. بنابراين، اگر كسى در كنار نقل احاديث، آگاه به محتوا و مداليل آنها نيز باشد، برتر از هفتاد هزار عابد است و گرنه، برتر از هزار عابد است.
2. مقصود از هزار يا هفتاد هزار، بيان كثرت است و مرز عددى مقصود نيست؛ چنان‏كه مردم براى بيان تفاوت فاحش از چنين الفاظى استفاده مى‏كنند و مى‏گويند كه فلان كالا هزار برابر از آن يكى برتر است. مقصود آنها خصوصيت هزار نيست، بلكه كثرت اين تفاضل است.
6. برداشت‏هاى دقيق
بايد صدرالمتألهين را غواص درياهاى ژرفِ انديشه دانست. عمق و ذوق در افكار اين مرد بزرگ مى‏جوشد و مطالعه آثار اين حكيم نستوه نشان مى‏دهد كه اين آثار، سرشار از نشاط فكرى و ذوق سرشار موءلف است. گويا او با غواصى همراه شده كه انسان را با خود همراه ساخته و تلاش مى‏كند كه گوهرهاى بس قيمتى را ـ كه در اعماق آب‏ها از چشم‏ها پنهان مانده ـ با شادى و شعف وصف‏ناشدنى ـ كه حكايت از شيدايى خود او دارد ـ به آدمى نشان دهد.
او در مقدمه شرح اصول الكافى آورده است :
« من در ميان روايات به صدف‏هاى علمى در درياى حكمت و عرفان برخورده‏ام كه لبالب است از جواهر گرانبهاى حقايق ايمانى، و لوءلوهاى معانى قرآن در دل آن صدفها پنهان است… من در برهه‏اى از زمان در اسرار معانى آن به تأمّل و تعمق پرداختم.»
در اينجا دو نمونه را از برداشت‏هاى دقيق و قابل تحسين صدرالمتألهين ذكر مى‏كنيم :
1.وى پس از نقل روايت آفرينش عقل، يعنى نخستين مخلوق خداوند و استنطاق الهى از آن، چنين آورده است :
« هر كس در اينجا درنگ كند، درمى‏يابد تمام اوصافى كه براى عقل اول بيان شده از ويژگى‏هاى روحى پيامبر (ص) است. »
مفهومى كه او براى اقبال و ادبار به دست داده و بر آمدن پيامبر اكرم (ص) به عرصه خاك و بازگشت او به سوى خداوند در شب معراج حمل كرده، ستودنى است. بر اين اساس، از نظر ملاصدرا كتاب تكوين با نام و نور محمد(ص) آغاز شده است.
جالب آن كه مرحوم آية الله خويى در تفسير گرانسنگ البيان در تبيين فلسفه آغازگرى نام الله در قرآن به عنوان كتاب تشريع چنين آورده است :
« خداوند، كتاب تدوينى [ـ تشريعى] خود را با نام خود شروع كرده است؛ چنان كه در كتاب تكوينى خود با كامل‏ترين نام خود آغازيده و حقيقت محمدى و نور نبى اكرم (ص) را پيش از ساير آفريده‏ها آفريد.»
2. در روايت برخورد رسول اكرم (ص) با مردى كه به خاطر آگاهى از اشعار، رخدادها و انساب عرب به او علامه گفته و مردم به دورش حلقه زده بودند، مى‏خوانيم كه پيامبر(ص) چنين دانشى را فضلى دانسته كه نه دانستنش سود رساند و نه جهل به آن، زيان. آن‏گاه، پيامبر اكرم(ص) علم را به سه دسته تقسيم مى‏كند:
إنما العلم ثلاثة: آية محكمة أو فريضة عادلة أو سنة‏قائمة؛همانا علم بر سه دسته است: نشانه محكم، يا واجبى ميانه، يا سنتى بر پا. اينكه مقصود از اين سه دانش چيست، شارحان اين روايت، نظرات گوناگونى ارائه كرده‏اند.
صدرالمتألهين در توضيح دانش‏هاى سه‏گانه چنين آورده است :
« فقوله آية محكمة،إشارة إلى أصول العقايد و أركانها المستفادة من ال‏آيات المحكمات القرآنية. و قوله (ص) فريضة عادلة، إشارة إلى العلم بفرائض الأعمال و واجباتها و محرماتها التى يجب على المكلفين الإتيان بها والكفّ عنها .و قوله أو سنة قائمة، إشارة إلى العلم بالسنن والنوافل. و يحتمل أن يكون الثانى إشارة إلى علوم الأخلاق والثالث إشارة إلى العلم بأعمال المكلفين؛ منظور پيامبر(ص) از «آية محكمة» ، اصول عقايد و اركان آن است ـ كه از آيات محكم قرآن به دست مى‏آيد ـ، و عبارت «فريضة عادلة»، به علم به فرايض و كارهاى واجب و حرام ـ كه انجام و ترك آنها بر مكلفان لازم است، ناظر است و عبارت «أو سنة قائمة»، به علم به سنن و نافله‏ها اشاره دارد. احتمال دارد كه عبارت دوم به علم اخلاق و فقره سوم به علم به اعمال مكلفان ناظر باشد.»
ملا صالح مازندرانى نيز با تقسيم دانش دينى به اصول عقايد و فروع و تقسيم فروع به اخلاق و فقه، با دفاع از حصر علم در سه دانش، علوم مورد اشاره پيامبر(ص) را ناظر به اين سه علم دانسته است.
مبانى فهم حديث
بيشتر شارحانِ احاديث به شرح جزئيات روايات پرداخته و جزئى‏نگرند و خود را از محدود شدن به شرح و بسط يك روايت فارغ نساخته و به بيان كلياتى در زمينه فهم حديث مى‏پردازند.
مقايسه‏اى ساده ميان شرح ملا صالح با آنچه مرحوم شعرانى در حاشيه اين شرح آورده، ادعاى ما را اثبات مى‏كند؛ با آن كه مرحوم ملاصالح به صورتى مبسوط به شرح و تبيين روايات پرداخته، اما نگاه كلى به روايات و ارائه مبانى كلى در فهم حديث به ندرت در آن يافت مى‏شود، در حالى كه در پاورقى‏هاى كوتاه مرحوم علامه شعرانى به مبانى مهمى در فهم احاديث مى‏توان دست يافت.
شرح ملا صدرا از اين نگاه نيز دربردارنده امتياز ويژه‏اى است، كه مى‏توان با امعان نظر، برخى از مبانى فقه‏الحديث را از آن استخراج كرد. در اينجا به برخى از اين مبانى اشاره مى‏كنيم :
1. جايگاه سند در روايات معارف
يكى از مشكلات مواجهه با روايات، يكسونگرى در قضاوت صحت و سقم روايات بر اساس بررسى سندى است. به عبارت روشن‏تر، روشى كه تاكنون از سوى بيشتر صاحب نظران براى بازشناخت سره از ناسره روايات به كار گرفته شده، برخاسته از بررسى سندى روايت بوده است، بى‏آنكه ميان انواع روايات تفاوتى تصور شود.
براساس معيار سندى، هر روايتى كه در بررسى سلسله راويان، واجد شرايط صحت باشد، صحيح قلمداد شده و قابل عمل است؛ اما اگر هر يك از شرايط صحت، اعم از اتصال سند، عدالت يا وثاقت راويان و امامى بودن آنان كاسته شود، روايت به مراتبى نازل‏ترى چون: حسنه، موثق و بالاخره ضعيف تقسيم مى‏گردد . نتيجه چنين نگرشى آن است كه گاه شمار روايات صحيح الكافى تا يك چهارم آن، يعنى حدود چهار هزار روايت تقليل مى‏يابد و كتابى همچون صحيح الكافيءفراهم مى‏آيد. گرچه اين اثر پس از انتشار با اعتراض‏هايى روبه‏رو شد و موءلف آن، استاد محمد باقر بهبودى در صدد پاسخ ودفاع از كار خود برآمد، امّا عمده اعتراض‏ها به تفسير متفاوت قدما و متأخّران از حديث صحيح است.
از آنجا كه قدما حديث را نه به جهات راوى، بلكه به خاطر همراه بودن با قراين اطمينان‏آور، صحيح مى دانستند، همه يا غالب روايات الكافى ـ كه بر همين مبنا فراهم آمده است ـ از اين دست خواهند بود؛ هرچند با تفسير صحيح از نگاه متأخران ـ كه ناظر به صفات راوى از قبيل امامت، وثاقت و… است، و علامه مجلسى در مرآة‏العقول بر همين مبنا به ارزش گذارى روايات پرداخته ـ ، بخش زيادى از روايات الكافى ضعيف خواهد بود.
به نظر مى رسد، افزون بر اشكال پيشين كه تأليف استاد بهبودى با آن روبه‏روست، تعامل يكسونگرانه با روايات معارف، اخلاق و احكام نيز از اشكالات كار ايشان است.
به هر حال، عموم احكام جزء تعبديات است و نه عقل بدانها راه دارد، و نه قرآن به جزئيات آنها پرداخته تا با دو معيار مهم قرآن و عقل ارزيابى محتوايى اين روايات امكان پذير باشد.بنابراين، تنها راه بازشناخت صحيح از ناصحيح روايات فقهى صحت و سقم سند آنهاست، در حالى كه در روايات عقايد و اخلاق ـ كه مى‏توانيم آنها را روايات معارف بناميم ـ هم عقل به درك محتواى آن راه دارد ـ؛ چه اساساً مخاطب اين معارف عقل است و هم قرآن، عموماً با ارائه مبانى كلّى مى‏تواند در ارزيابى سره از ناسره اين‏گونه رواياتْ نقش آفرين باشد.
گفتار مرحوم علامه شعرانى در اين زمينه بسيار روشنگر است. ايشان بر گفتار ملاصالح مازندرانى‏ـ كه در بررسى سندى،به ضعف روايت «إنّ هذا العلم عليه قفل و مفتاحه السوءال؛ بر اين علم قفل خورده و كليد آن پرسش است» عقيده‏مند بوده‏ـ اين چنين حاشيه زده است :
« ضعف سند اين روايات با يقين به صحت مضمون آن منافات ندارد؛ زيرا مضمون آن با دليل عقلى و نقلى تأييد مى‏شود و بيشتر روايات اين ابواب نيز اين چنين است و سند در مسائل فرعى ـ كه مخالف اصول و قواعد بوده و علما در آن داراى پراكندگى ديدگاه هستند ـ دنبال مى‏شود…. در اصول و فروعى كه موافق قواعد يا موافق اجماع است نيازى به بررسى سندى نيست. با اين بيان، اشكالى كه به ذهن‏ها تداعى كرده ـ كه اكثر روايات الكافى ضعيف است و كتابى كه نصف يا ثلث يا حتى عشر آن ضعيف باشد، قابل اعتماد نيست؛ همان‏گونه كه اگر ده لغت در كتاب صحاح و قاموس و معجم‏البلدان يا طبرى و امثال آن غلط باشد، از اعتبار مى‏افتد ـ، پاسخ داده مى‏شود كه ضعف در اسناد با صحت مضامين منافات ندارد.»
صدرالمتألهين در جايى از شرح خود، پس از بررسى سندى روايت ـ كه ضعف شديد آن را نتيجه مى‏دهد ـ ، بر اساس همين مبنا، يعنى صحت محتواى آن، از صحيح بودن روايت دفاع كرده و مهم‏تر آن كه اين قاعده را در باره تمام روايات اصول معارف و مسائل توحيد تسرّى داده است.
روايت اين است :
« هبط جبرئيل على آدم (ع)، فقال: يا آدم، إنى أمرت أن أخيّرك واحدة من ثلاث، فاخترها و دع اثنتين. فقال له آدم(ع): يا جبرئيل، و ماالثلاث؟ فقال: العقل و الحياء والدين. فقال آدم(ع): إنّى أخترت العقل. فقال جبرييل للحياء والدين: انصرفا و دعاه. فقال: يا جبرييل، أنّا أمرنا أن نكون مع العقل حيث كان. قال: فشانكما ،فعرج؛ جبرئيل نزد آدم(ع) فرود آمد و گفت: اى آدم، من مأمورم تو را به انتخاب يكى از سه چيز، و رها ساختن دو چيز ديگر مخيّر سازم. آدم به او گفت: اى جبرييل، آن سه چيز چيست؟ گفت: عقل، حيا و دين است. آدم(ع) گفت: من عقل را انتخاب مى كنم. جبرييل به حيا و دين گفت: برويد. آنها گفتند: اى جبرييل، ما فرمان داريم هماره با عقل باشيم. جبرئيل گفت: پس با هم باشيد، و به آسمان رفت.»
در سلسله اسناد اين روايت، شش نفر واقع شده‏اند كه عبارتند از: على بن محمد، سهل بن زياد، عمرو بن عثمان، مفضل بن صالح، سعد بن طريف واصبغ بن نباته. از ميان اين شش تن، على بن محمد، عمرو بن عثمان و اصبغ بن نباته بالاتفاق، ثقه و نقىّ الحديثند. سعد بن طريف را گرچه ابن غضايرى تضعيف كرده، اما از نگاه ساير رجاليان صحيح است؛ اما بقيه ضعيف‏اند.
تعبير ملاصدرا درباره مفضل بن صالح چنين است : ضعيف كذّاب، يضع الحديث.
با اين حال ،در پايان روايت، چنين آورده است :
« هذا الحديث، وإن كان ضعيف السند لوقوع الضعفاء مثل سهل بن زياد و مفضل بن صالح و غيرهما فى طريقه، إلاّ أن ذلك لا يقدح فى صحّة مضمونه، لأنّه معتضد بالبرهان العقلى، و كذلك كثير من الأحاديث الواردة فى أصول المعارف و مسائل التوحيد و غيره؛ اين حديث، گرچه به خاطر وقوع ضعفا در آن، همچون سهل بن زياد و مفضل بن صالح و ديگران در سند آن، داراى ضعف سندى است، با اين حال اين امر در صحت مضمون روايت ضررى نمى‏رساند؛ زيرا اين مضمون از پشتوانه برهان عقلى برخوردار است.همچنين است حكم بسيارى از احاديثى كه در اصول معارف و مسائل توحيد و مواردى ديگر وارد شده است.»
2. توجه به مفاهيم واژه‏ها در عصر صدور
به تعبير راغب اصفهانى واژه‏ها به مثابه آجر يك ساختمان است كه بايد با تركيب آحاد آن، ساختار جمله را پى‏ريزى كرد. و بخش عمده معنادهى جمله به معانى هر يك از واژه‏هاى يك جمله بستگى دارد. از طرفى، واژه‏ها با گذر زمان داراى تحول بوده و دچار قبض و بسط مفهومى مى‏شوند. گاه، يك واژه در يك دوره از زمان در معناى محدودى وضع شده و به كار مى‏رفته است، كه در اثر گذشت زمان و رويكرد رخدادهايى در عالم معنادهىِ واژه‏ها ـ كه احياناً متأثر از حوادث اجتماعى و رويكرد نحله‏ها و برخورد فرهنگ‏هاست ـ دچار توسعه مفهومى شده است و گاه مطلب كاملاً برعكس است؛حتى ممكن است به جاى معناى نخست، مفهومى عكس و مخالف با معناى نخست پديد آيد.
اين پديده در مورد واژه‏هاى انعكاس يافته در قرآن و روايات نيز صادق است. حال، چاره كار چيست؟ آيا مى‏توان آن واژه را در مفهومى كه بعدها ايجاد شده به كار بست؟
آنچه مورد پذيرش صاحب نظران است، اين است كه بايد پرده هاى زمان را درنورديد و به مفهوم واژه‏ها در عصر صدور آنها دست يافت. هر چند اين كارْ آسان نيست؛ زيرا كتب لغت چنين دقتى را به كار نگرفته و بيشتر برگرفته از مفاهيم واژه‏ها در عصر مولّفان آنهاست.
امين الخولى در مقاله تفسير در اين باره مى‏نويسد :
« لغت عرب در ميان اين نهضت‏ها بر زبان امت‏هايى كه از نظر رنگ، خون، گذشته و حال متفاوت بوده‏اند، جارى شده است و در اثر آن، گام‏هاى تدريجى گسترده و دور از هم، در حيات واژه‏هاى زبان عربى رخ نموده است، به گونه‏اى كه اگر كسى بدون توجه كامل به اين سير تدريجى و تغيير لغات ـ كه در حيات و دلالت واژه‏ها پديد آمده است ـ و بدون در نگريستن در اين امر كه او بايد معانى واژه‏ها را در عصرى جستجو كند كه در آن عصر، ظهور يافته و براى نخستين بار بر زبان تلاوت كننده آن، يعنى پيامبر (ص) جارى شده، به تفسير قرآن بپردازد، دچار اشتباه فاحش شده است.»
مرحوم صدرالمتألهين در چند مورد از شرح و تبيين روايات به اين اصل توجه كرده است.او در شرح روايت «يغدو الناس على ثلاثة أصناف: عالم و متعلم و غثاء، فنحن العلماء؛ مردم بر سه دسته‏اند: عالم و فراگيرنده علم و… و ما عالمانيم…» مى‏نويسد :
« يستفاد من هذا الحديث أمور… إن المراد من العلم الممدوح عند الله ليس ما اصطلح عليه الجمهور و سمّوه فقهاً … فإنّ الإختصاص العلم بهم … نص على أن المراد به العلم الإلهى و الحكمة‏الدينية؛ از اين روايت، مطالبى مستفاد است… [يكى آنكه] مقصود از علم مورد ستايش نزد خداوند، آن نيست كه اصطلاح اكثر علما ست و آن را فقه ناميده‏اند؛ زيرا منحصر ساختن علم به اهل بيت(ع)… تصريح دارد كه مقصود از اين علم، علم الهى و حكمت دينى است.»
طبق بيان ملاصدرا علم، در اصطلاح متأخران، به محدوده فقه منحصر شده است،در حالى كه مقصود از علم در اين روايت، مفهومى فراتر بوده و مراد علم الهى است. او اين گستره مفهومى را از عبارت «فنحن العلماء»، كه ظاهر آن، اختصاص علم به اهل بيت(ع) است، استفاده كرده است؛ چنان‏كه در شرح روايت نبوى«من حفظ من أحاديثنا أربعين حديثا،ً بعثه الله يوم القيامة عالماً فقيها؛ هر كس چهل حديث از احاديث ما را حفظ كند خداوند او را روز قيامت عالم و فقيه برمى‏انگيزد توضيح مى‏دهد كه مقصود از واژه فقه در اين روايت، بصيرت و فهم در دين است، نه مفهوم محدودى كه اينك از اين واژه مستفاد است و به علم به احكام فقهى از روى‏ادلّه تفصيلى اطلاق مى‏گردد.
عبارت ايشان در اين باره چنين است :
« إنّ المراد بالفقيه… أن الذى يتعارف عندالناس ألان من العلم بالأحكام الشرعية العلميّة عن أدلتها التفصيلية، إصطلاح مستحدث، و إنّ الفقه أكثر ما يأتى فى الحديث بمعنى البصيرة فى أمر الدين و إن الفقيه صاحب هذه البصيرة؛ مقصود از فقيه… آنچه كه امروز نزد مردم متداول است و فقيه را كسى مى‏دانند كه به احكام شرعى عملى از روى ادله تفصيلى آنها علم داشته باشد، اصطلاح نوآمدى است، و فقه در حديث، بيشتر به معناى بصيرت و آگاهى در امر دين آمده و فقيه صاحب چنين بصيرتى است.»
بنابراين صدرالمتألهين اذعان دارد كه مفهوم كنونى فقه در مقايسه با عصر صدور روايات، داراى ضيق مفهومى شده است و ضمناً بر اين نكته پاى مى‏فشارد كه معنايى كه ضرورتاً از واژه‏ها قصد مى‏شود، معنايى است كه در عصر صدور روايات متداول بوده است، نه آنچه بعدها متعارف شده است.
علی نصیری