صدای انقلاب 57 چه دیر به گوش همایونی رسید!

اولین بار نام «امام خمینی» را به صراحت در محرم سال 1357 در حالی که سیزده سال داشتم، در شب عاشورا از زبان یک روحانی مبلغ به نام آقای رفیع زاده در مسجد روستای خود شنیدم.
پیرمردی در آن جمعیت انبوه ناگهان برخاست و گفت که خمینی «کمونیست» است!
آن بنده خدا سواد نداشت و نمی دانم این کلمه را که تازه بعدها معلوم شد به چه معناست، از زبان چه کسی شنیده بود.
غلغله ای در مسجد به پا شد و شماری جوانان پر شور با چه طرح و ترفندی توانستند مسجد را آرام کنند.
بقیه خاطرات و شرکت در برخی از راهپیمایی ها بماند.
آن چه برایم پرخاطره شد این است که در همان اوان در قهوه خانه دهستان نزدیک روستای خود از قاب تلویزیون کوچک چهارده اینچ که با باطری کار می کرد، سخنان شاه را شنیدم و نگاه مایوسانه او را شهود کردم.
این جمله او از خاطرم نمی رود که گفت: ای ملت ایران من صدای انقلاب شما را شنیدم!
اخیرا کتاب مصاحبه های شاه با خبرنگار معروفی به نام خانم «اوریانا فالاچی» را خواندم که در آن تا یکی دو سال پیش از پیروزی انقلاب چنان با قدرت و ابهت سران کشورهای اروپایی را مورد خطاب قرار داده و آنان را پند و اندرز می دهد و می گوید جوانان شما فاسد شده اند و شما حکم و حکومت داری را نمی دانید و بیایید از ایران یاد بگیرید!
تاریخ چه درس ها با خود دارد و چه مدرسه ها پیش روی ما گشوده است!
به قول حضرت امیر (ع) که فرمود:
«ما اکثر العبر و اقل الاعتبار؛ عبرت ها چقدر فراوان، اما عبرت گیرنده چقدر اندک! »
در آن روزگار مردم به خاطر بی اعتنایی دستگاه حاکم به باورهای دینی و ارزش های اخلاقی و تا حدودی بسط بی عدالتی شوردیدند؛ شور و شورشی که از پانزده خرداد شروع شده بود، اما گوش شنوایی نبود که صدای شکایت و شکوای مرد را بشنود.
آن هنگام که والاحضرت همایونی بر تخت و تاج خود می بالید و شوکت و شکوه حکومت خود را تا سراپرده خدایی دور از هر گزند و آفت می پنداشت، زمانی به هوش آمد و گوش داشت که دیگر دیر شده بود.
شگفتا! هر کاری کرد مردم آرام نگرفتند!
بسیاری از سران حکومتی را بر کنار و به جرم فساد زندان کرد؛ این امر حتی صادق ترین نوکران را نیز در برگرفت؛ کسانی همچون هویدا و تیمسار نصیری.
شاه که سال ها با جبهه ملی مخالف بود و سلسله جنبانان آنان را یا تبعید یا زندانی کرده بود، حاضر شد کار اداره کشو را به یکی از سران آن یعنی بختیار بسپارد.
و ده ها اقدام دیگر …
اما دیگر کار از کار گذشته بود …
انقلاب پیروز شد و …
مراقب باشیم ما عبرت تاریخ نشویم و در کتب تاریخ ننویسند باری دیگر در ایران گوش هایی بر اریکه قدرت تکیه زدند که در سر سودای مدیریت جهان داشتند، اما حاضر نشدند صدای رنج و رنجش مردم خود را در کوی و برزن شنوا باشند!
چقدر این ابیات درس آموز است:
به مصر رفتم و آثار باستان دیدم
بچشم آنچه شنیدم زداستان دیدم
تو کاخ دیدى و من خفتگان در دل خاک
تو نقش قدرت و من نعش ناتوان دیدم
تو تخت دیدى و من بخت واژگون بر تخت
تو صخره دیدى و من سخره زمان دیدم
تو تاج دیدى و من تخت رفته بر تاراج
تو عاج دیدى و من مشت استخوان دیدم
dr_alinasiri@