گفتاری در باره میراث عرفانی و فلسفی موجود

از آن جا که در پانزده سال آغازین تحصیل در حوزه، توفیق حضور در حوزه نورانی مشهد را داشتم و عالمان نزیه آن حوزه را درک کرده و بارها خدمت بزرگانی همچون عالم الهی میرزا جواد آقا تهرانی (اعلی الله مقامه) و حضرت استاد سیدان (ادام الله عزه) رسیده و هماره از نزدیک شاهد نقد بی امان و مستمر فلسفه و عرفان از زبان آنان و سایر مدافعان مکتب تفکیک بوده و هستم، و آثار این بزرگوران را هماره پیجویی کرده ام، بی آن که الحال بخواهم در باره میزان صحت یا سقم مدعیات این اعزه داوری کنم،  هماره این پرسش برایم مطرح بوده و هست، که چرا این عزیزانِ عزیز به جای صرف عمری طولانی در نقد فلسفه و عرفان، خود نظامی نو در این دو عرصه سامان نمی دهند؟!

با صرف نظر از پیشنه چند سده گذشته که مخالفت با فلسفه و عرفان در میان شماری از عالمان شیعه به ویژه اخباریان پر رنگ بوده است، اینک حداقل دو نسل است که مدافعان مکتب تفکیک بر این منوال سیر می کنند و بر طبل انکار، تنقیص و ناکارآمدی فلسفه و عرفان می کوبند.

به یاد این جمله نورانی حضرت امیر (ع) افتادم که در باره اصحاب جمل فرمود:

« وَ قَدْ أَرْعَدُوا وَ أَبْرَقُوا وَ مَعَ هَذَيْنِ الْأَمْرَيْنِ الْفَشَلُ وَ لَسْنَا نُرْعِدُ حَتَّى نُوقِعَ وَ لَا نُسِيلُ حَتَّى نُمْطِرَ» (خطبه 9)

مباد که دوستی از این تمثل مدافعان فلسفه و عرفان را با اصحاب بدعاقبت جمل یکی انگارد!

اجازه می خواهم دو نمونه را ذکر کنم:

شیخ حر عاملی در کنار محمد امین استرآبادی از مدافعان سرسخت اخباری گری و بازگشت به سیره و سنت اهل بیت (ع) در تمام علوم الهی شامل اعتقادیات، اخلاقیات و فقهیات است.

اما او بیش از آن که حرف بزند، عمل کرده است:

در مباحث اعتقادیات کتاب «الاصول المهمة فی اصول الائمة» را نگاشت که حداقل یک جلد آن ناظر به مباحث اعتقادی به استناد روایات است و در فقه کتاب وزین «وسائل الشیعة» را نگاشت که بسان شیخ صدوق به عنوان رساله عملی مبتنی بر روایات اهل بیت (ع) آن را سامان داد که در آن فقه و اخلاق بازتاب یافته است.

فیض کاشانی از اخباریان معتدلی است که با تمام وجود کوشیده نظام فکری مبتنی بر سیره قولی و عملی اهل بیت (ع) را در آثار خود بازتاب دهد:

کتاب وافی او چنان که با صراحت در مقدمه آن آورده تعریض و مخالفت عملی است با روش اصولیان و مجتهدان که از نگاه او (متاثر از فلسفه البته این تعبیر در گفتار ایشان نیست) ، باب عقل و استحسان های عقلی را در فهم فروع فقهی راه دادند.

چنان که در کتاب محجة البیضاء عموماً می کوشد با بهره جستن از نگاه اهل بیت (ع) نظام اخلاق اسلامی را سامان دهد.

آن چه که باید مدافعان مکتب تفکیک بیش از نقد نظام فکری ریشه دار فلسفه و عرفان، به آن اهتمام ورزند، تاسیس یک نظام روشمند، معقول، منطقی و پاسخگو به نیازهای فکری جامعه فکری و فرهنگی جهان معاصر است.

گر چه پرچمداران این نهضت فکری از دوران میرزای اصفهانی تاکنون به صورت جسته و گریخته کوشیده اند، آثاری با پیش انگاره خود عرضه کنند؛ نظیر معارف القرآن، توحید الامامیة و … اما پیداست که این آثار از بدست دادن نظام فکری؛ نظیر آن چه ابن عربی در آثار عرفانی خود به ویژه فتوحات و فصوص یا صدرا در آثار فلسفی خود به ویژه اسفار، به تصویر کشیده اند، فرسنگ ها فاصله دارد.

از نگاه این ناچیز با اندک سواد و مطالعه فلسفی و عرفانی که داشته و دارم، دو نکته محرز است:

در این که میراث عرفانی و فلسفی کنونی ما متاثر از میراث برون دینی در انطباق کامل با نظام فکری وحیانی؛ یعنی آن چه که در آیات و روایات اهل بیت (ع) بازتاب یافته، دچار کاستی هایی فاحشی است و بسان لباس ناقصی که به قامت جامع دین دوخته شده، دچار تنگی و گشادی است، جای تردید وجود ندارد و تلاش مدافعان عرفان و فلسفه در دفاع تمام قامت از این دو مشرب فکری، هیچ گاه تام و جامع نبوده و اندیش ور منصف، متمعق و بدون پیش داوری را قانع نکرده و نمی کند.

البته این تحلیل و نگاه شخصی است و طبیعی است دوستان مدافع فلسفه و عرفان با نظر این ناچیز مخالف باشند که چنین است.

با واکاوی عمیق، همه جانبه و با تلاشی طاقت سوز، از متون وحیانی موجود می توان نظام فکری نظری و عملی در زمینه عرفان و نظام فکری در زمینه حکمت و فلسفه را اصطیاد نمود و سامان داد.

می دانم که این مدعا در بدو امر با یک اشکال به قول دوستان امروزین؛ پارادوکسیکال مواجه است و آن این که عرفان به ویژه در بُعد نظری و البته فلسفه سراسر از عقل بهره می گیرد و سرتاپا با عقل سروکار دارد، چگونه می تواند از وحی و متون وحیانی که بر نقل استوار است، نظام فکری فلسفی و عرفانی سامان داد؟!

پاسخ آن چندان دشوار نیست.

اشکال کار این است که ما از آغاز با تقسیم مکاتب فکری به عقل و نقل، وحی و متون وحیانی را در محدوده تنگ نقل گرفتار ساختیم و چنان باور کردیم که گویا همه آن چه در متون وحیانی آمده متکی بر اعتبار صاحب سخن است!

مدافعان فلسفه هماره می گویند چگونه برای مخاطب معاند و مخالف، برای اثبات خداوند می توان به آیات قرآن یا روایاتی امام صادق (ع) استناد کرد؟! زیرا پیش از این، باید خدایی خدا و امامت امام برای او اثبات گردد و البته این دور باطل است!

اما از یک نکته بسیار اساسی و بنیادین غفلت شده است و آن این که با صرف نظر از جزئیات تعبدی فروع دین و جزئیات برزخ و قیامت؛ همه یا عموم آموزه های دین، پیش و بیش از آن که به صاحب سخن؛ یعنی خداوند و امام متکی باشد، به عقل متکی است.

اگر جز این است، چگونه خداوند زنادقه و دهریان را این گونه مخاطب ساخته است:

« وَقَالُوا مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ وَمَا لَهُمْ بِذَلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ» (جاثیه، 24 )

و چگونه امام صادق (ع) و سایر اهل بیت با زنادقه و ملاحده به مناظره می پرداختند. به عنوان نمونه نخستین روایت کافی شریف در کتاب التوحید چنین است:

«1 – أَخْبَرَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ قَالَ حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيه عَنِ الْحَسَنِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَنْصُورٍ قَالَ قَالَ لِي هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ كَانَ بِمِصْرَ زِنْدِيقٌ تَبْلُغُه عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّه ع أَشْيَاءُ فَخَرَجَ إِلَى الْمَدِينَةِ لِيُنَاظِرَه … »

به این سخن امام صادق (ع) در این روایت عنایت بفرمایید:

« فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّه ع لِلزِّنْدِيقِ أتَعْلَمُ أَنَّ لِلأَرْضِ تَحْتاً وفَوْقاً قَالَ نَعَمْ قَالَ فَدَخَلْتَ تَحْتَهَا قَالَ لَا قَالَ فَمَا يُدْرِيكَ مَا تَحْتَهَا قَالَ لَا أَدْرِي إِلَّا أَنِّي أَظُنُّ أَنْ لَيْسَ تَحْتَهَا شَيْءٌ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّه ع فَالظَّنُّ عَجْزٌ لِمَا لَا تَسْتَيْقِنُ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّه أفَصَعِدْتَ السَّمَاءَ قَالَ لَا قَالَ أفَتَدْرِي مَا فِيهَا قَالَ لَا قَالَ عَجَباً لَكَ لَمْ تَبْلُغِ الْمَشْرِقَ ولَمْ تَبْلُغِ الْمَغْرِبَ ولَمْ تَنْزِلِ الأَرْضَ ولَمْ تَصْعَدِ السَّمَاءَ ولَمْ تَجُزْ هُنَاكَ فَتَعْرِفَ مَا خَلْفَهُنَّ وأَنْتَ جَاحِدٌ بِمَا فِيهِنَّ وهَلْ يَجْحَدُ الْعَاقِلُ مَا لَا يَعْرِفُ قَالَ الزِّنْدِيقُ مَا كَلَّمَنِي بِهَذَا أَحَدٌ غَيْرُكَ»

آیا برهانی که در سخن امام آمده و با عنوان «عدم الوجود لا یدل علی عدم الوجدان» معروف است و در گفتار ابن سینا با عبارت «كل ما قرع سمعك من الغرائب فضعه في بقعة الإمكان ما لم يزدك عنه قاطع البرهان.» بازتاب یافته، با تکیه با صاحب سخن؛ یعنی با تکیه به امام صادق (ع)، ارایه شده یا آن که مبتنی بر برهان عقلی است؟!

آیا عبارت «وهَلْ يَجْحَدُ الْعَاقِلُ مَا لَا يَعْرِفُ» اثباتگر مدعا نیست؟! آیا این عبارت در سخن امام صادق (ع) نشان نمی دهد، که زبان مشترک میان آن حضرت با مخاطبِ زندیق، نه وحی و سخن خداوند است و نه روایت و سخن امام، بلکه تنها معیار داوری؛ عقل است و بس.

چه اشکال دارد که سخن خداوند را حداقل در بخش غیر تعبدیات دین، با عنوان رئیس عقلا و همو که همه عقل و جوهر و جان اندیشه، در او گرد آمده و نیز سخن اهل بیت (ع) را با همین نگاه مورد توجه و ارزیابی قرار دهیم.

دوستان را به مباحث قویم آغازین تفسیر المیزان ارجاع می دهم که علامه طباطبایی به نیکی بر این مدعا تاکید می کند که پیامبران تنها در آغاز برای اثبات رسالت به معجزه تکیه می کردند، اما در سرتاسر آموزه های خود بر عقل مخاطبان خود تکیه داشتند.

« تفسير الميزان – السيد الطباطبائي – ج 1 – ص 83 – 84

أن الأنبياء والرسل عليهم السلام لم يأتوا بالآيات المعجزة لاثبات شئ من معارف المبدأ والمعاد مما يناله العقل كالتوحيد والبعث وأمثالها وإنما اكتفوا في ذلك بحجة للعقل والمخاطبة من طريق النظر والاستدلال كقوله تعالى : ( قالت رسلهم أفي الله شك فاطر السماوات والأرض ) : إبراهيم – 10 في الاحتجاج على التوحيد قوله تعالى : ( ما خلقنا السماء والأرض وما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار أم نجعل الذين آمنوا وعملوا الصالحات كالمفسدين في الأرض أم نجعل المتقين كالفجار ) ص – 28 في الاحتجاج على البعث . وانما سئل الرسل المعجزة وأتوا بها لاثبات رسالتهم وتحقيق دعواها . وذلك أنهم ادعوا الرسالة من الله بالوحي وأنه بتكليم إلهي أو نزول ملك ونحو ذلك وهذا شئ خارق للعادة في نفسه من غير سنخ الادراكات الظاهرة والباطنة التي يعرفها عامة الناس ويجدونها من أنفسهم ، بل إدراك مستور عن عامة النفوس لو صح وجوده لكان تصرفا خاصا من ما وراء الطبيعة في نفوس الأنبياء فقط ، مع أن الأنبياء كغيرهم من افراد الناس في البشرية وقواها»

در باره عرفان نیز بر چنین باوری هستم؛ یعنی معتقدم چه عرفان نظری و چه عرفان عملی را می توان به صورت نظام مند از متون وحیانی سامان داد.

از این جهت آرزو می کنم که روزی در رسد که ما شاهد نظام فکری جامعی باشیم که از قرآن و سنت اهل بیت (ع)، در عرصه های مختلف سامان یابد؛ همان دو میراث گرانبهای رسول اکرم که به عنوان خلاصه آموزه های همه پیامبران و عصاره همه اندیشه های قویم تاریخ بشری معرفی شد و آرزو می کنم که در سایه سار چنین نظام نورانی، حوزه های ما از این فقر و فاقه جاری از این دو میراث نورانی، نجات یابد.

علی نصیری

29/11/95

@Maref_ir