محمد حسن خان ضیعالدوله (اعماد السلطنه) وضع بیرونی و اندرونی خانه فیلسوف عالیقدر، حاج ملا هادی سبزواری (م 1289) را این چنین توصیف کرده است:
بیرونی آن مرحوم، فضایی به مساحت شش در شش ذرع دارد و اتاقی در طرف مشرق آن است که از خشت و گل بنا شده و سقف آن از تیر و هیزمِ نتراشیده است و دیوارها حتی از اندود کاهگل، هم عاری است و هنگامی که ناصرالدین شاه به خراسان در تاریخ اول ماه صفر 1248 هجری قمری میرفت، در همان اتاق به زیارت حاج ملا هادی امام نایل شد و ایشان هم، همان جا از او پذیرایی کرد… غذای آن عالم نان و سرکه بود یا نان و نمک و در فصل بهار که در سبزوار سبزی فراوان یافت میشود، چند شاخه سبزی هم به غذای خود میافزود.
ناهار ایشان، غالباً یک پول نان بود که بیشتر از یک سیر از آن نمیخوردند و یک کاسه دوغ آسمانگون و در اواخر عمر، به واسطه زیادی سن و نداشتن دندان، شامشان یک بشقاب چلو با خورش بیگوشت و روغن بود و به آب گوشت و اسفناج قناعت میکردند، ایشان کتابخانه مفصل نداشتند، کتابخانه ایشان عبارت بود از چند جلد محدود و اندک!
ناصرالدین شاه که بعضی از آثار وی را خوانده بود، میخواست او را ببیند و هنگامی که از تهران به مشهد میرفت، در سبزوار توقف کرد و عازم خانه حاج ملا هادی سبزواری شد و به ملازمان سپرد که ورود او را به حاج ملا هادی اطلاع ندهند و تنها راه خانه دانشمند را پیش گرفت و ملازمان از عقب ناصرالدین شاه میآمدند. وقتی او وارد خانه حاج ملا هادی شد، هنگام ظهر بود و صاحبخانه بر سر سفره نشسته، میخواست غذا بخورد. پادشاه قاجار مشاهده کرد که غذای آن دانشمند، یک گرده نان است و لقمههای نان را در یک ظرف کوچک که مایعی در آن هست، خرد میکند و در دهان میگذارد و ناصرالدین شاه فهمید که در آن ظرف سرکه است.
کنار سفره بر زمین نشست و از حال صاحبخانه پرسید و در ضمن نظری به اطراف انداخت و مشاهده کرد، در آن اتاق جز یک قطعه نمد که بر زمین گسترده شده و سفره را روی آن قرار دادهاند، چیزی دیده نمیشود. گفت: آقا من تصور میکردم که زندگی شما خوب است و اینک میبینم که بر نمد مینشینید و نان و سرکه میخورید. بعد از قدری صحبت، ناصرالدین شاه فهمید که فرش دو اتاق دیگر که در آن خانه است، نیز از نمد است.
او از ملا هادی سؤال کرد که چگونه به آن زندگی محقر ساخته است و او در جواب گفت: این سه قطعه نمد را هم که کف اتاق انداختهام، باید در جهان بگذارم و بروم و این نمدها در دنیا میماند و من رفتنی خواهم بود.
ناصرالدین شاه گفت: در این سن که شما دارید، نباید غذای شما نان و سرکه باشد!
حاج ملاهادی سبزواری در پاسخ گفت: کسانی هستند که مستحق میباشند و من به آنها کمک میکنم، به همین جهت به خود من بیش از نان و سرکه نمیرسد.