نقش علم در نقد روایات

می‌دانیم که کتاب و سنت افزون بر تاکید و توصیه به مطالعه و کاوش در آیات الهی ، نظام آفرینش انسان و هستی ، خود به مناسب ‌های مختلف چه در مقام بر شمردن قدرت خداوند و اثبات توحید ربوبی و افعالی و چه در مقام ارایه رهنمون های ضروری برای زیستن بهتر و استفاده کامل‌تر از نعمت‌های خداوند در عرصه مسایل علوم تجربی گام نهاده‌اند  .
دعوت در نگریستن در این سه کتاب و تدبر در آنها به هدف بازشناخت عظمت ، قدرت ، ربوبیّت و رحمت الهی انجام است. به عبارت روشن‌تر این آیات بیان گر آن اند که  قرآن، هستی و وجود انسان تجلّی اسماء جمال و جلال حق اند و خداوند از رهگذر این کتاب‌ها بی آن ‌که رؤیت شود خود را به مردم شناسانده است .
از مباحث قرآن در زمینه علوم تجربی و هستی ‌شناسی در دو عرصه از علوم قرآن مباحث مفصلی تاکنون ارایه شده است . نخست در بررسی اعجاز علمی قرآن ؛ دوم بررسی گرایش تفسیرعلمی . آنچه در تفسیر این دست از آیات تکوینی قرآن برای پرهیز از تفسیر به رأی مورد تاکید صاحب نظران و مفسران است دو نکته اساسی است که عبارتند از :
1. مبنا و معیار تفسیر دستاوردهای قطعی علم است نه دستاوردهای ظنی؛
2. مبنای تفسیر باید مدالیل صریح و روشن آیات باشد یعنی نصّ نه ظواهر آیات  .
همه کسانی که به مبحث اعجاز علمی یا بررسی تفسیر علمی قرآن پرداخته‌اند دو پیش فرض را در نظر دارند که عبارتند از :
1. تناقض و اختلاف تبابینی میان مدالیل قطعی آیات با دستاوردهای قطعی علم محال است ، زیرا قرآن و علم با فرض قطعیت ، هر دو حجت خداوند در نظام تشریع و تکوین‌اند و تناقض میان در حجت خداوند محال است . همان گونه که تناقض میان آیات قرآن در مقایسه با یکدیگر یا قرآن با سنت قطعی یا قرآن با عقل قطعی محال است  .
2. نه تنها میان آموزه‌های مسلّم و تکوینی قرآن با دستاوردهای قطعی علم تناقض نیست ، بلکه قرآن چه در گذشته و چه در حال از کاروان دانش بشری پیشگام تر و پیشرو تر بوده و هست ، چنان که مبنای اعجاز علمی قرآن همین نکته است . یعنی افزون بر آن که قرآن در عصر حاکمیت جهل و جاهلیت بر جهان و قرن ها پیش ، پرده‌ از بسیاری از اسرار تکوین برداشته ، همینک نیز از اسراری در هستی خبر می‌دهد که علم تاکنون درباره آن دستاوردی نداشته است  .
نظیر همین مباحث در عرصه روایات نیز جاری است . زیرا روایات نه تنها همسان با قرآن ، بلکه به مراتب وسیع‌تر و گسترده در عرصه علوم تجربی به مفهوم عام آن گام نهاده‌اند . شاید به استثنای شماری از پدیده های نوین امروزین ، کمتر عرصه‌ای از دانش تجربی بشر باشد که روایات دربارة آنها اظهار نظر نکرده باشند .
اظهار نظر درباره قلمرو پرداختن روایات به مسایل علوم تجربی به بررسی همه جانبه روایات نیازمند است ، اما شاید بتوان بر اساس نگرش و استقراء ناقص این عرصه‌ها را به محورهای ذیل قابل تقسیم دانست :
1. تفسیر پدیده های نظام کیهانی و چند و چون منظومه شمسی ، همچون کهکشان ، ستارگان ، خورشید،‌ ماه و زمین .
2. تفسیر شماری از پدیده‌ های جهان پیرامون ، نظیر رعد ، برق ، صاعقه ، برف و باران..
3. تفسیر برخی از پدیده‌ها در بدن انسان ، نظیر مراحل شکل‌گیری جنین ،‌ تاثیر انواع غذاها بر رشد بدن و خواص خوراکی‌ها .
4. آموزه‌ های گسترده‌ای درباره طب که از آنها به روایات طبّی یاد شده است  . در این روایات به صورت گسترده دربارة انواع بیماری‌ها راه های علاج آنها گفتگو شده است .
قطعاً شماری از این روایات بسان آیات قرآن دارای مدالیل قطعی بوده و نه تنها با دستاوردهای علمی بشر تعارض نداشته ، بلکه بخاطر پیشگامی می‌توانند به عنوان اعجاز روایات و گفتار پیشوایان دینی و اثبات برخورداری آنان از علوم لدنی الهی به شمار آیند .
اما در کنار این دست از روایات باید پذیرفت که حجم قابل ملاحظه ای از این روایات ساخته و پرداخته افرادی است که با بر ساختن آنها یا بدنبال استهزاء و تضعیف پایه‌های آن بوده‌اند یا از رهگذار جعل آنها با فریب مردم ساده لوح ،  کسب شهرت یا درآمد هنگفت را دنبال می‌کرده‌اند .
نظیر روایت ذباب که در آن بخاطر شفابخشی بال مگس به شناور ساختن آن در غذا به هنگام افتادن در غذا توصیه شده است   یا روایتی که از شفا بخشی بادنجان نسبت به همه بیماری ها سخن به میان آمده است  . مردود بودن این دست از روایات جای هیچ گونه تردیدی ندارد .
چنان که امروزه گروهی از روشنفکران جاهلانه و یا مغرضانه وجود بخشی از این روایات را به عنوان نشان ضعف و رهن میراث روایی به رخ می‌کشند .
متاسفانه برغم حساسیت و خطر آفرینی این دست از روایات هیچگونه تحقیقات در خورد گسترده‌ای دربارة صحت و سقم آنها انجام نگرفته است .
جایگاه معیار علم در نقد روایات از نگاه صاحب نظران
شماری از عالمان و صاحب نظران فریقین از معیار علم نام برده یا در مقام نقد و بررسی روایات از آن بهره گرفته‌اند . علامه طباطبایی پس از نقل روایتی از تفسیر الدرالمنثور سیوطی درباره تطبیق مراحل مختلف آفرینش هستی و انسان بر شش روز هفته ، آن را مخالف دستاوردهای قطعی علم دانسته است زیرا بر اساس دستاوردهای علمی آفرینش کوه ها ، رودخانه ‌ها و قوت مردم به تدریج انجام گرفت نه در یک روز  .
سیدجعفر مرتضی عاملی در معیار نهم مورد نظر خود از علم نام برده و تصریح کرده است که اگر در روایتی آمده باشد که زمین روی شاخ گاو است یا زمین مسطح است ، بخاطر مخالفت با دستاوردهای قطعی علم در این زمینه مردود است  .
حسین حاج حسن در تبیین دو مورد از معیارهای نقد روایات از معیار علم سخن گفته است :
1. در تبیین معیار چهارم ، آن جا که می گوید : « با امور بدیهی طب و فلسفه مخالف نباشد .»
2. در توصیف معیار ششم ، آن جا که می گوید : « مخالف سنت الهی در هستی و انسان نباشد.»
چنان که قبلاً اشاره کردیم گفتار وی دچار پراکندگی زیادی است ، با این حال به نظر می رسد که مقصود او مخالفت با امور بدیهی طب و سنت الهی در هستی و انسان ، همان دستاوردهای علمی است .
عجاج خطیب در تبیین معیار دوم به معیار علم اشاره کرده است . آن جا که می گوید :
« 2. فساد متن ؛ نظیر احادیثی که حسّ آنها را تکذیب می‌کند . نظیر حدیث: «البادنجان شفاء من کل داء. بادنجان شفای هر بیماری است.» و نیز روایاتی که سخیف و مایه تمسخر ‌اند ؛ نظیر حدیث: «من اتخذ دیکاً أبیض لم یقربه شیطان و لا سِِِحر. هر کس خروس سفیدی داشته باشد، شیطان و سحر به او نزدیک نخواهد شد.»
محمود ابوریه از دیگر صاحب نظران اهل سنت ، از معیار علم قطعی نام برده است  .
چنان که پیدا است ، پیش از سده کنونی در گفتار صاحب نظران هیچ سخنی در باره معیار علم منعکس نشده است . این امر از آن جا ناشی می شود که قبل از دوران نوزایی ، علم و جایگاه آن برای محافل علمی شناخته شده نبوده و پس از گسترش علم و دستاوردهای آن و توسعه موج آن به جهان اسلام ، اندیش وران مسلمان در برخورد با آیات قرآن یا برخورد با روایات از معیار علم سخن به میان آورده اند .
نمونه ایی از نقد روایات با معیار مشاهَد و علم

از جمله روایات مخالف حسّ و مشاهد ، روایاتی است که در آنها از کسری استخوان دنده مردان نسبت به استخوان دنده زنان سخن به میان آمده است .
از آن جا که شمردن استخوان های دنده چندان پیچیده نبوده و با اندکی تامل و رویت دقیق قابل دستیابی است ، ما به جای معیار علم از معیار حسّ و مشاهَد در نقد آن می توانیم بهره گیریم .
این روایت را شیخ صدوق این چنین نقل کرده است :
« عن جعفر بن محمد ، عن أبيه ( عليهما السلام ) ” أن علي بن أبي طالب (ع) كان يورث الخنثى فيعد أضلاعه ، فإن كانت أضلاعه ناقصة من أضلاع النساء بضلع ورث ميراث الرجل لان الرجل تنقص أضلاعه عن ضلع النساء بضلع ، لان حواء خلقت من ضلع آدم (ع) القصوى اليسرى فنقص من أضلاعه ضلع واحد »
از این روایت سه نکته استفاده می شود :
1. برای شناخت جنسیت واقعی خنثی می توان استخوان دنده های او را شمرد و در صورت کم بودن دنده او نسبت استخوان دنده زنان ، ملحق به مردان خواهد بود . از این جهت به او برابر با میراث مردان داده می شود .
2. استخوان دنده مردان نسبت به استخوان دنده زنان یک عدد کمتر است .
3. علت این امر آن است که حواء از استخوان دنده آدم آفریده شده است . یعنی چون یکی از دنده های آدم را برداشته و از آن حواء آفریده شد ، بنا بر این در تمام فرزندان ذکور آدم ، یک استخوان دنده کمتر وجود دارد .
مهم ترین اشکال این روایت مخالفت آن با حسّ و مشاهَد است ، زیرا چه از طریق مشاهده و چه از طریق علم تشریح برابری استخوان دنده مردان و زنان قابل اثبات است و چنان نیست که یک عدد از استخوان دنده مردان نسبت به دنده زنان کمتر باشد .
شیخ صدوق خود در نقد این روایت چنین آورده است :
« قال مصنف هذا الكتاب رحمه الله : إن حواء خلقت من فضلة الطينة التي خلق منها آدم (ع) وكانت تلك الطينة مبقاة من طينة أضلاعه ، لا أنها خلقت من ضلعه بعد ما أكمل خلقه فاخذ ضلع من أضلاعه اليسرى فخلقت منها ، ولو كان كما يقول الجهال لكان لمتكلم من أهل التشنيع طريق إلى أن يقول إن آدم كان ينكح بعضه بعضا .»
از گفتار شیخ صدوق در نقد روایت پیشگفته سه نکته قابل استفاده است :
1. شیخ صدوق نخست وجه صحیح روایت فوق را توضیح می دهد . به این معنا که می گوید آن چه درست و قابل پذیرش است ، آن است که حواء از مازاد خاک آدم آفریده شده است که ممکن است آن مازاد خاک از استخوان پهلوی آدم بوده باشد .
2. اگر این مدعا درست باشد که حواء از استخوان دنده آدم آفریده شده باشد ، مفهوم آن این است که آدم با ازدواج با حواء ، در واقع با خود ازدواج کرده است . زیرا در این صورت حواء وجود مستقل و منحاز دیگری نخواهد داشت تا ازدواج دو تن بر آنها صادق باشد . چنان که پیدا است شیخ صدوق در این سخن خود با استناد به دلیل عقلی ، روایت مورد بحث را قابل نقد دانسته است .
3. همان گونه که پیش از این اشاره کردیم معیار علم و حس ، کمتر مورد توجه پیشینیان برای نقد احادیث بوده است . از این جهت صدوق از این معیار برای نقد روایت پیشگفته بهره نگرفته است .
علامه مجلسى نیز پس از نقل اين روايت چنين آورده است :
«بدان كه مشهور ميان مورّخان و مفسّران عامه آن است كه حواء از استخوان پهلوى آدم آفريده شده است. برخى از روايات ما نيز دلالت بر آن دارد و اين روايت و نظير آن بر ردّ اين نظريه دلالت دارد. بر اين اساس رواياتى كه همسو با عامّه وارد شده يا مى بايست بر تقيّه حمل شود يا آن كه گفته شود كه حواء از زيادى خاك استخوان آدم آفريده شده است.»
سید محسن امین پس از نقل روایت فوق چنین آورده است :
« وبين هذه الروايات اختلاف ظاهر ، وبعضها ضعيف الإسناد ، وقد قيل في أخبار عد الأضلاع بأنها مع ضعفها مخالفة لقول أهل التشريح ، والذي قاله فقهاؤنا إن الخنثى يعتبر بالمبال ، فإن بال من أحدهما أو سبق منه البول حكم بمقتضاه ، وبعضهم قال : إن بال منهما أو سبق منهما اعتبر بما ينقطع منه أخيرا ، والمشهور بينهم أنه مع التساوي في ذلك يكون مشكلا فيعمل بالقرعة ، ولا يعتبر عد الأضلاع .»
محل شاهد در این گفتار فقره « بأنها مع ضعفها مخالفة لقول أهل التشريح » است که بر اساس آن ، سید محسن امین معتقد است روایات کسر اضلاع مردان از دو جهت مخدوش اند : 1. دچار ضعف سندی اند ؛ 2. متن آنها مخالف علم تشریح است . زیرا علم تشریح استخوان دنده مردان و زنان را برابر می داند .
جالب آن که برغم انعکاس چنین روایتی در جوامع حدیثی شیعه ، مشهور فقیهان شیعه به این روایت عمل نکرده اند و آن را مخالف اجماع دانسته اند  .
از سویی دیگر ، آفریده شدن حواء از استخوان دنده آدم در برخی دیگر از روایات ناسره انعکاس یافته است .
سهره بالاى منبر در شهر بصره گفت که از رسول خدا (ص) شنيدم كه فرمود :
« ان المرأة خلقت من ضلع و انك ان ترد اقامة الضلع تكسرها فدارها تعش بها . زن از استخوان آفريده شده است و تو اگر بخواهى آن را راست كنى خواهى شكست ، پس براى داشتن زندگى خويش با او همزيستى نما .»
در روایت دیگر در این باره چنین آمده است :
« إن المرأة خلقت من ضلع الرجل، فإن أردت تقويمها كسرتها و ان تركت انتفعت بها و استقامت . زن از استخوان پهلوى مرد آفريده شده است و اگر بخواهى راستش كنى آن را خواهى شكست و اگر رهايش سازى از آن بهره مند خواهى شد و در اين صورت زن به راستى خواهد گراييد.»
از سویی دیگر ، می دانیم که استخوان دنده حداقل دو ويژگى دارد : نخست آن كه غالباً كج است . و ديگر آن كه بسيار محكم و غير قابل انعطاف است ، به گونه اى كه راست كردن آن برابر با شكستن آن است . حال در اين روايت زن به چنين استخوانى تشبيه شده است . مفهوم این سخن آن است زن موجودى است كژمدار و داراى اخلاقى سوء كه هرگز راستى را برنمى تابد و چنان در كژى و ناراستى خود انعطاف ناپذير است كه اصلاح آن برابر با نابود كردن او است !
حال بايد پرسيد اگر جنس زنان چنين است پس زنان بزرگ و نام آورى همچون فاطمه و مريم چه جايگاهى خواهند داشت ؟ آيا اعلان شخصيت زن بسان استخوانى كه امكان تحول و تغيير ندارد به معناى جبر اخلاقى و جبلى بودن صفات نيست ؟
بازکاوی ریشه راهیافت این دست از احادیث در میراث روایی ، نشان می دهد که این مدعای ناصواب نخست در تورات منعکس شده و از طریق یهود در میان مسلمانان رواج پیدا کرده است . بر این اساس ، در سِفر تكوين در لابلاى داستان آفرينش آدم مى خوانيم :
« ويكى از دنده هايش را گرفت و گوشت در جايش پر كرد . و خداوند آن دنده را كه از آدم گرفته بود زنى بنا كرد و وى را به نزد آدم آورد . و آدم گفت : همانا اين است استخوانى از استخوان هايم و گوشتى از گوشتم از اين سبب نساء ناميده شود زيرا كه از انسان گرفته شد .»
اين در حالى است كه قرآن براى زن آفرينش برابر با انسان قايل شده و مرد و زن را آفريده شده از يك گوهر واحد مى داند .
و اهل بیت (ع) خود به نقد این روایت پرداخته و آن را مردود اعلام کرده اند . چنان که زرارة بن اعين مى گويد : از امام صادق (ع) درباره آفرينش حوّا سؤال شد و به امام گفته شد :
« گروهى از مردم عصر ما مى گويند : خداوند حوّاء را از آخرين استخوان پهلوى چپ آدم آفريد . امام فرمود : خداوند از اين گفتار منزه و مبرّا است . چه كسى اين سخن را مى گويد ؟ آيا خداوند متعال نمى توانست براى آدم همسرى بدون استفاده از استخوان پهلويش بيافريند ، تا راهى براى طعنه كسى هموار نشود كه بگويد وقتى حوّا از استخوان آدم باشد ، پس نكاح آدم در حقيقت نكاح با خود بوده است ؟! چه شده است اينان را ! خداوند ميان ما و ايشان داورى كند».
آنگاه امام (ع) توضيح مى دهد كه خداوند پس از سجده فرشتگان بر آدم بر او خواب را مسلط ساخت و در اين هنگام حوّا را آفريد .
ظاهراً استدلال شیخ صدوق که پیش از این در نقد روایت مورد بحث ، از وی نقل کردیم ، برگرفته از این روایت  است .
براساس اين روايت ، حوّا نه تنها از استخوان آدم آفريده نشده بلكه بر نظريه آفرينش حوّا از مازاد ماده آفرينش آدم که در گفتار شیخ صدوق آمده است ، نيز خط بطلان كشيده شده است .