مواجید یا تجربههای عرفانی حداقل از سه جهت با وحی دارای شباهت اند که عبارتند از:
1. در صورتی که مواجید عرفانی ، الاهی و آسمانی باشد ، از آن جهت که مبدأ آن الاهی است همانند وحی است .
2. مواجید عرفانی از راههای متداول و شناخته شده بدست نمیآید ، یعنی لزوماً چنان نیست که دریافتهای عرفانی از رهگذر تعلیم و تعلم بدست آید ، چنان که وحی نیز چنین است .
3. عموم مواجید عرفانی بسان وحی با علم ، آگاهی و روشنایی همراه است ، یعنی چنان است که پردههایی از اسرار را کنار زده و پارهای از آموزههای پوشیده را برای انسان آشکار میسازد .
با این حال تجربههای عرفانی از جهات مختلف با وحی متفاوت است که بر اساس آنها با همسان انگاری آنها با وحی امری نادرست است .
نقد دیدگاه همسان انگاری وحی با تجربه های عرفانی
برای آن که ضعف و سستی دیدگاه همسان انگاری وحی با تجربه های عرفانی آشکار گردد ، لازم است تا تفاوت های وحی با تجربههای عرفانی را بازشناسیم . بر این اساس ، باید اذعان کرد که میان وحی و تجربه های عرفانی تفاوت های اساسی وجود دارد که به اهم آنها اشاره می کنیم .
تفاوت های وحی با تجربه های عرفانی
میان وحی با تجربه های عرفانی از هفت جهت تفاوت وجود دارد که عبارتند از : 1. خطاپذیری تجربههای عرفانی و امکان دخالت شیطان در آنها ؛ 2. همراه بودن وحی با شهود آگاهانه تعینی ؛ 3. تجربههای عرفانی رهاورد جوشش درونی عارف و بدون وساطت فرشتگان ؛ 4. سهیم بودن همه انسان ها در مواجید عرفانی و انحصار وحی به پیامبران ؛ 5. عدم دخالت ضروری سیر و سلوک در تجربه نبوی ؛ 6. منعکس بودن مواجید عرفانی در متون وحیانی ؛ 7. تحقق دو عنصر عصمت و اعجاز در وحی .
در نگریستن در این تفاوت ها نشان می دهد که همسان انگاری میان وحی و تجربه های عرفانی از هر جهت مردود است . اینک به بررسی این تفاوت ها می پردازیم .
1. خطاپذیری تجربههای عرفانی و امکان دخالت شیطان در آنها
به اذعان خود عارفان تجربههای عرفانی به دو دسته رحمانی و شیطانی تقسیم میشود . مقصود از تجربه عارفانه شیطانی آن است که گاه میشود که شیطان و جنود آن در قوه خیالی یک عارف یا سالک تصرف کرده و مطالب و آموزههای ناصحیح و شیطانی را در قالب مواجید عرفانی به قلب او القا میکند . بر این اساس ، همواره در عرفان از خطر این پدیده هشدار داده شده و با ارایه معیارهای کشف و شهود صحیح از کشف و شهود نا صحیح باز شناسانده شده است .
از سویی دیگر ، دخالت شیطان که ممکن است مواجید شیطانی و گمراه کننده به دنبال داشته باشد ، از میزان اطمینان را از این است از تجربهها میکاهد در حالی که در پدیده وحی در آنجا که به صورت مستقیم تحقق مییابد و چه آنجا که با وساطت فرشته انجام میپذیرد، دخالت شیطان و پیامهای شیطانی به طور کامل منتفی است .
برای اثبات چنین ادعایی از براهین عقلی و نقلی استفاده میشود . نزول وحی با درک شهود و تعین کامل به گونهای که مبدأ ، واسطه و مقصد وحی برای پیامبر به مثابه آفتاب آشکار می شود ، از جمله براهین عقلی است .
تاکید آیات مکرری در قرآن بر عدم امکان تسلط و سیطره شیاطین بر روان پیامبر ، از جمله شواهد نقلی مدعا است . چنان که بر اساس همین پیش فرض اسطوره غرانیق به شدت از سوی دانشوران مسلمان ، مورد انکار قرار گرفته است . چنان که عموم صاحب نظران روایات دالّ بر مسحور شدن پیامبر را مردود دانستهاند .
2. همراه بودن وحی با شهود آگاهانه تعینی
افزون بر متون دینی در عرفان و نیز فلسفه در کنار وحی از دو پدیده الهام و وسوسه نیز سخن به میان آمده است . وسوسه را باید پیام شیطانی دانست که بسان الهام بسیار سریع و ناشناخته در قلب افکنده میشود . منشأ وسوسه شیطان است و پیام وسوسهای افزون بر آن که باعث اضطراب و پر آشوب شدن سرزمین جان میشود ، همواره با رهاوردی در جهت عکس رهاورد وحی در حوزه عقیده و اخلاق همراه است . یعنی وسوسه یا به تشکیک و تضعیف باورهای دینی منجر می شود و یا در هم شکستن بنیان های اخلاق و دعوت به گناه و شکستن حریم الاهی را به همراه میآورد .
در برابر ، الهام را باید پیامی الاهی دانست که چه بسا ممکن است توسط فرشتهای آسمان در دل بندهای صالح افکنده شود .
الهام افزون بر آن که با سکون و آرامش روحی همراه است و همواره رهاوردی همسو با دین و آموزههای دینی در حوزه عقید و اخلاق به همراه میآورد و انسان را چند گام به سعادت دنیوی و اخروی نزدیک میکند .
با صرف نظر از آثار و رهاوردهای وسوسه و الهام ، این دو پدیده از آن جهت که امری پنهان و پوشیده از ماده بود و منشأ و مُنشای آنها برای انسان روشن نیست ، با یکدیگر مشترکاند . به عبارت روشنتر در باره الهام انسان نمیداند که فلان الهام توسط چه کسی و چگونه در دل او افکنده شده است . از این رو غالباً از آن به بارقههای امیدبخش در دلها ، یاد میشود و گاه حتی انسان درباره محتوای آنچه در دل افکنده شده از آن جهت که آیا رحمانی یا شیطانی است ، تردید میکند .
نظیر یک حساب بانکی که برای عموم مردم جهت واریز وجوه با عنوان مساعدت و همکاری اعلام شود و عموماً دریافت کننده وجوه نمیداند که چه کسی با چه ویژگیها و انگیزهای وجوهی در آن واریز کرده است .
اما وحی در مرتبهای بس متعالی تر به مثابه حساب خاص بانکی است که صاحب حساب میداند از چه منشأیی ، چه مبلغی و با چه انگیزه ای در حساب او واریز شده است .
به عبارت روشنتر وحی همواره با شهود تعینی نسبت به منشأ و محتوا همراه داشت . به این معنا که وقتی پیامبری از رهگذر وحی پیامی را دریافت میکند ، این وحی آن چنان با شهود و آگاهی همراه است که به هیچ وجه شک و تردید در منشأ یا محتوای وحی یا امکان آمیختگی آن با وسوسهای شیطانی معنا ندارد .
با این توضیح حتی اگر تجربههای عرفانی را از نوع الهام بدانیم که لزوماً همیشه چنین نیست ، چنان که در تجربههای شیطانی عنصر وسوسه حضور دارد نه الهام ، باید از یاد نبریم که الهام هیچگاه از نظر وضوح و شهود در منشأ و محتوا به پای وحی نرسیده و فرسنگها میان آنها فاصله وجود دارد .
3. تجربههای عرفانی رهاورد جوشش درونی عارف و بدون وساطت فرشتگان
مهمترین تفاوت وحی با تجربههای عرفانی آن است که تجربههای عرفانی از دورن جان عارف میجوشد ، در حالی که وحی از بیرون و از سوی خداوند بر قلب پیامبران القا میگردد . تفاوت عارف با دیگران در آن است که عارف از رهگذر تهذیب و ریاضت نفس ، حجابها و پردههای کشیده شده بر جان خود را کنار میزند تا حقایق پنهان مانده در جانش آشکار کرد .
چنان که در روایت معروف نبوی ، ضمن دعوت به اخلاص در طی چهل روز ، بر جوشیدن چشمهها از دل بر زبان تاکید شده است . گویا چنین چشمههای حکمت در جان هر انسانی وجود دارد که پس از ریاضت و اخلاص چهل روزه بر زبانش جاری می شود ، نه آن که از بیرون جان چشمه هایی بر رهگذار جان عارف جریان یابد .
عبارت حکیمانه حضرت امیر (ع) در نهجالبلاغه ناظر به همین نکته است . آنجا که امام در باره نقش پیامبران چنین می فرماید : « فبعث فيهم رسله وواتر إليهم أنبياءه ليستأدوهم ميثاق فطرته ويذكروهم منسي نعمته و يحتجوا عليهم بالتبليغ ويثيروا لهم دفائن العقول »
مراد از عقول پنهان ، همان عقلهای باطنی پنهان و دفن شده است که در سپاه تعلیم و تربیت پیامبران محاسبهای آن کنار زده شده و به فوران و جوشش در میآیند .
نیز روایت دیگر نبوی که در آن آدمیان به معادن طلا و نقره تشبیه شده اند ، میتواند حکایتگر همین نکته باشد که انسان ها در جان خود کان های عظیم حکمت و اندیشهورزی را پنهان دارند و گاه خود از آن بیخبرند .
در حالی که درباره وحی چنان نیست که آموزه های وحیانی از دورن جان پیامبران به زبانشان جاری شود . از این رو ، آیات و روایاتی که به صراحت میگویند تقوا زمینه ساز جوشش علم بوده و اخلاص چهل روز زمینه ساز جوشش حکمت از درون جان بر زبان است ، هیچگاه درباره وحی نگفتهاند که وحی و آموزههای وحیانی در سایه ریاضت باطنی پیامبران به قلب آنان القا شده است . بلکه پیوسته اعلام شده که وحی با وساطت فرشته از مبدأ ربویی به جان پیامبران القا شده و آنان از چند و چون محتوای وحی قبل از نزول آن خبری نداشتهاند .
قرآن خود در این باره چنین آورده است : «وَکذَلِک أَوْحَینَا إِلَیک رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا مَا کنْتَ تَدْرِی مَا الْکتَابُ وَلَا الْإِیمَانُ وَلَکنْ جَعَلْنَاهُ نُورًا نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّک لَتَهْدِی إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ»
این آیه تصریح می کند که خداوند روح را از جانب خود به سوی پیامبر فرستاده است و ایشان پیش از ارسال آن روح نمی دانست که قرآن و ایمان چیست .
باید دانست که گرچه این آیه ناظر به قرآن و پیامبر(ص) است ، اما لزوماً منحصر به وحی قرآنی نیست . زیرا اگر قرار باشد در باره پیامبر اکرم با آن جایگاه رفیعش گفته شود که ایشان پیش از نزول وحی از جانب خداوند ، از آن آگاهی نداشت ، آیا در باره سایر پیامبران می توان مدعی شد که آنان پیش از نزول وحی بر آنان ، از مضامین آن آگاهی داشته اند ؟!
با چنین صراحتی آیا معنا دارد که در باره قرآن گفته شود که مضمون و محتوای آن در قلب پیامبر وجود داشته و از قلب ایشان جاری شده است ؟!
این مضمون در آیه ای دیگر مورد تاکید قرار گرفته ، آن جا که خداوند پیامبر را گمراه معرفی کرده که در سایه هدایت الاهی راه یافته است : « وَوَجَدَک ضَالًّا فَهَدَی» عموم مفسران مراد از ضلالت در این آیه را نا آشنایی با قرآن پیش از نزول وحی معنا کرده اند . چنان که در آیه پیشگفته به صراحت مورد تاکید قرار گرفت .
افزون بر قرآن ، در روایات نیز این امر مورد تاکید قرار گرفته که وحی از بیرون بر قلب پیامبر فرود می آمده ، نه آن که وحی از قلب بر زبان پیامبر جاری نمی شده است . به عنوان نمونه در روایات به صورت مکرر آمده که جبرئیل برای فرود آوردن وحی الاهی نزد پیامبر وارد می شده است . یعنی در هر صورت وجود و وساطت فرشته وحی جزو عناصر اصلی وحی نبوی است .
4. سهیم بودن همه انسان ها در مواجید عرفانی و انحصار وحی به پیامبران
همه کسانی که در باره تجربه ها و مواجید عرفانی سخن گفته اند ، پذیرفته اند که این تجربه ها و مواجید به انسان هایی خاص یا زمانی خاص انحصار ندارد ، بلکه همه آدمیان در همه زمان ها آن سهیم اند . البته مشروط به آن که در سایه ریاضت و تهذیب ، نفس خود را در معرض آن مواجید قرار دهند .
به عبارت روشنتر هیچگونه محدودیّت فردی و زمانی برای تجربههای عرفانی وجود ندارد . هر کس از هر زبان ، ملیّت و جنسیتی در هر زمان و مکان با رسیدن به مقام اخلاص و پیراستگی باطنی میتواند از درجاتی از تجربههای عرفانی و معنوی بهره مند باشد .
در حالی که وحی از نظر واجدان شرایط وحی و نیز از نظر زمان دارای محدودیت کامل است .
به این معنا که وحی در انحصار انسانهای برگزیده به نام پیامبران است که تنها با اراده و خواست الاهی تعیین میشوند و در باره وحی قرانی معتقد به پایان پذیری آن هستیم .
انحصار وحی به انسان هایی خاص که از آنها با عنوان رسول یاد می شود ، از ضمیمه کردن دو دسته از آیات قابل استفاده است . نخست آیاتی که سخن گفتن خداوند را تنها در قالب وحی منحصر ساخته است . به این معنا که قرآن به صراحت اعلام کرده که سخن گفتن خداوند تنها از طریق وحی است . آن جا که می فرماید : « وَمَا کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یکلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیا أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یرْسِلَ رَسُولًا فَیوحِی بِإِذْنِهِ مَا یشَاءُ إِنَّهُ عَلِی حَکیمٌ »
دسته دوم آیاتی است که دریافت وحی را منحصر به رسولان و فرستادگان خداوند می داند . چنان که به صورت مکرر فرستادن وحی را منحصر به مردانی خاص می داند : «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِک إِلَّا رِجَالًا نُوحِی إِلَیهِمْ» و در آیه ای دیگر از آن مردان با عنوان رسول یاد کرده است آن جا که می فرماید : «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِک مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیهِ»
بدین جهت پیوسته در قرآن از اصطلاح «اصطفی» استفاده شده است . یعنی از افرادی خاص نام برده شده که برگزیده شده اند . به عنوان نمونه در جایی می فرماید : « إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَی آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَی الْعَالَمِینَ»
پدیده انحصار وحی به افرادی خاص به عنوان پیامبران که از سوی خداوند گزینش شده اند در آیات ذیل در کنار هم مورد تاکید قرار گرفته است :
« وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیعْقُوبَ کلًّا هَدَینَا وَنُوحًا هَدَینَا مِنْ قَبْلُ وَمِنْ ذُرِّیتِهِ دَاوُودَ وَسُلَیمَانَ وَأَیوبَ وَیوسُفَ وَمُوسَی وَهَارُونَ وَکذَلِک نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ وَزَکرِیا وَیحْیی وَعِیسَی وَإِلْیاسَ کلٌّ مِنْ الصَّالِحِینَ وَإِسْمَاعِیلَ وَالْیسَعَ وَیونُسَ وَلُوطًا وَکلًّا فَضَّلْنَا عَلَی الْعَالَمِینَ وَمِنْ آبَائِهِمْ وَذُرِّیاتِهِمْ وَإِخْوَانِهِمْ وَاجْتَبَینَاهُمْ وَهَدَینَاهُمْ إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ »
چنان که از ظاهر آیات هویدا است ، پس از ابراهیم که در آیات پیشین از او نام برده شده ، نام اهم پیامبران یعنی نام 16 پیامبر ذکر شده است . و برای آنان افزون بر فضایل اخلاقی همچون احسان ، صالح بودن و هدایت یابی ، دو ویژگی اساسی برشمرده شده که عبارتند از : 1. برتری بر عالمیان که در فقره « وَکلًّا فَضَّلْنَا عَلَی الْعَالَمِینَ » آمده است ؛ 2. برگزیدگی که در فقره «وَاجْتَبَینَاهُمْ» منعکس شده است .
از سوی دیگر ، فقره «وَمِنْ ذُرِّیتِهِ» در صدر این آیات که ناظر به ذریه یعقوب است ، و فقره « وَمِنْ آبَائِهِمْ وَذُرِّیاتِهِمْ وَإِخْوَانِهِمْ» در ذیل آیه با توجه به کارکرد «من» تبعیضیه ، حکایت گر آن است که نیل به مقام برتری بر عالمیان و برگزیدگی که شرایط لازم برای احراز مقام رسالت است ، برای همه پدران ، فرزندان و برادران پیامبران نامبرده فراهم نبوده است ، بلکه منحصر به شماری خاص بوده که خداوند آنان را برای مقام رسالت برگزیده است .
آن گاه در ادامه آن با فاصله یک آیه چنین آمده است : « أُوْلَئِک الَّذِینَ آتَینَاهُمْ الْکتَابَ وَالْحُکمَ وَالنُّبُوَّةَ فَإِنْ یکفُرْ بِهَا هَؤُلَاءِ فَقَدْ وَکلْنَا بِهَا قَوْمًا لَیسُوا بِهَا بِکافِرِینَ»
این آیه بروشنی اثبات می کند که سه امتیاز : کتاب ، داوری و نبوت که هر سه از امتیازات پیامبران است ، تنها به جمع خاص داده شده است .
با چنین آیات صریح آیا دیگر جایی برای این ادعا می ماند که گفته شود وحی در انحصار کسی نیست و همگان از آن همچون مواجید عرفانی بهره دارند ؟!
از سویی دیگر در قرآن تصریح شده که وحی و نبوت با پایان پذیرفتن رسالت پیامبر اکرم (ص) ، پایان پذیرفته است . از این جهت قرآن از پیامبر با عنوان «خاتم النبیین» یاد کرده است : « مَا کانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِکمْ وَلَکنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیینَ وَکانَ اللَّهُ بِکلِّ شَی عَلِیمًا»
و از اسلام به عنوان دین کامل نام برده است : « الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکمْ الْإِسْلَامَ دِینًا»
چنان که خاتمیت وحی نبوی از ضروریات دین است که به جز دو فرقه منحرف بابیه و قادیانه هیچکس از عالمان مسلمان درباره آن اختلافی ندارد .
در حالی که پس از رسالت پیامبر اکرم (ص) همان گونه که راه خوابهای راستین و الهام الاهی بر قلبها همچنان باز است ، راه سیر و سلوک معنوی و دریافت مواجید عرفانی بر قلب های شایسته هماره مفتوح است .
5. عدم دخالت ضروری سیر و سلوک در تجربه نبوی
تمام کسانی که درباره تجربههای عرفانی سخن گفتهاند، پذیرفتهاند که راه نیل به این دست از تجربهها سیر و سلوک معنوی و تحمل ریاضتهای خاص برای پیراستن باطن و زلال ساختن آینه دل است تا تحقق این زلالی معارف و آموزههای عرفانی در آیینه دل منعکس شود .
عرفا دل او را از این جهت بسان آینه میدانند و معتقدند گناه و غفلت بسان زنگار دل را از انعکاس حقایق محروم میسازد . ریاضت به مثابه صیقلی است که آینه دل را جلا داده و زنگاری آن را کنار میزند .
با صفا یافتن دل آن حقایق در دل انعکاس مییابند . بنابراین وجود زنگار بر دل و لزوم صیقل دادن آن با ریاضت از شرایط اجتناب ناپذیر تحقق تجربههای عرفانی است .
در حالی که در مقوله وحی ممکن است هیچ یک از این دو شرط تحقق نداشته باشد . به عبارت روشنتر هیچ شاهد تاریخی یا وحیانی در بین نیست تا اثبات کند دلهای پیامبران در اثر گناه یا غفلت دچار زنگار بوده است . چنان که هیچ دلیل روشنی در بین نیست که اثبات کند ارسال وحی به پیامبران مسبوق به تحمل ریاضتهای خاص از سوی آنان بوده است . بویژه بر اساس دیدگاه آن دسته از متکلمان مسلمان که بر عصمت پیامبران حتی پیش از نزول وحی تاکید دارند.
آنچه از لبریز شدن جان از حقایق نورانی پس از طی دوران سیر و سلوک برای عرفای مسلمان امثال ابو سعید ابو الخیر ، بایزید بسطامی ، خواجه عبد الله انصاری ، عطار نیشابوری، ابو حامد غزالی و صدر المتالهین شیرازی ادعا شده ، به هیچ وجه برای پیامبران تحقق نیافته است .
6. منعکس بودن مواجید عرفانی در متون وحیانی
نتایج تجربههای عرفانی آنجا که رحمانی و صحیح باشد چنان که خود عرفا بارها به آن اذعان کردهاند ، گشوده شدن اسراری در فهم متون دینی و شهود آن دسته از مفاهیم و آموزه های متافیزیکی است که دین ارایه کرده است . مثلاً اگر در دین از عالم ملکوت و فرشتگان ، عالم مجردات و عوالم نفسانی، عالم برزخ و حیات برزخی، عالم مثال ، بهشت و جهنم سخن به میان آمده ، عرفا می گویند آنان در سایه سیر و سلوک معنوی میتوانند این اسرار بازگو شده را شهود کنند . یعنی شنیدهها را تبدیل به دیدهها کنند .
گفتگوی معروف میان ابن سینا به عنوان نماینده مکتب فلسفی و عقلگرایی با ابو سعید ابوالخیر به عنوان نماینده مکتب عرفان و اشراق نشانگر همین امر است . زیرا ابن سینا تایید کرد آنچه را که با پای استدلال یافته ، ابوالخیر آنها را شهود می کند .
بخشی از اشکالات که از سوی عرفا به عنوان ضعف فلسفه اعلام شده ، ناظر به چنین نکته است . به این معنا که آنان میگویند اسرار دینی را نباید صرفاً با عقل دنبال کرد ، زیرا راهی کارآمدتر یعنی راه شهود باطنی وجود دارد .
حتی عرفا بر اساس همین نگرش معتقدند که از راه شهود باطنی میتوانند تفسیر دقیقتر و صحیحتری از آیات قرآن و نیز روایات ارایه داده ، بلکه برخی از آنان معتقد اند که از این رهگذر میتوانند ضعف سندی روایات را جبران نمایند .
با این حال ، هیچ عرفانی مدعی نبوده و نیست که میتواند از رهگذر سیر و سلوک عرفانی اسراری از عالم ظاهر و باطن را به دست دهد که در دین و آموزههای دینی از آن سخن به میان نیامده است.
یعنی هیچ گاه دستاورد عرفان ، ارایه دین و شریعت جدید اعلام نشده است . با چنین ترسیمی از رهاورد عرفان و تجربه های عرفانی که از سوی خود عرفا بیان شده به خوبی بدست میآید که عرفان هیچکاه نمیتواند همسنگ وحی به شمار آید و تجربههای عرفانی با وحی مقایسه شود .
بدین جهت در متون دینی نیز از دستاوردهای جوشش درونی به «حکمت» یاد شده که غیر از «کتاب» است . چنان که به تصریح قرآن ، پیامبر اکرم (ص) در کنار «کتاب» ، به مردم «حکمت» میآموخت . اگر حکمت را به معنای تجربههای درونی پیامبر بدانیم، هیچگاه درباره کتاب نمیتوان این چنین داوری کرد .
7. تحقق دو عنصر عصمت و اعجاز در وحی
با صرف نظر از سایر وحیها ، در وحی قرآنی دو عنصر اساسی لفظ و محتوا وجود دارد . به این معنا که به اذعان خود قرآن و به اتفاق همه دانشوران مسلمان ، خداوند قرآن را با کیفیت کنونی آن که هویتی فراهم آمده از لفظ و محتوای آن است ، بر پیامبر (ص) فرود آورده است .
بدین جهت قرآن افزون بر محتوا از نظر لفظ نیز دارای عصمت بوده و در تمام الفاظ عبارتها ، چینشهای آن قابل استناد است و از همین رو دارای عنصر اعجاز و همآورد طلبی است که بر عدم ارایه گفتاری همسان با یک سوره آن تاکید شده است .
اعجاز لفظ و محتوا در مقایسه با تمام کتب آسمانی منحصر به قرآن است . به عبارت روشن تر صحف ابراهیم ، صحف انبیاء بنی اسرائیل ، زبور داود ، تورات و انجیل فاقد عنصر اعجاز بوده و اساساً از این کتب آسمانی به عنوان معجزه که مبتنی بر اصل هماوردطلبی است ، استفاده نشده است .
چنان که عموم متالهان یهودی و مسیحی میپذیرند که محتوای کتب مقدس شامل عهد عتیق و جدید از سوی خداوند بر قلب گروهی از قدّیسان الهام شده است . از این جهت آنان میپذیرند که اولاً : الفاظ این کتب فاقد عنصر عصمت است . یعنی نمیتوان به تک تک الفاظ و عبارتهای کتب مقدس استناد کرد .
ثانیاً : کتب مقدس فاقد عنصر اعجاز است و کسی ادعا نمیکند که نمیتوان نظیر آنها را ارایه کرد .
مفهوم این سخن آن است که برغم نزول لفظ و محتوایی کتاب آسمانی همچون تورات از سوی خداوند ، لفظ و محتوای آن فاقد عنصر اعجاز است . آیا با امعان نظر به این واقعیت می توان این مدعا را پذیرفت که الهام های عرفا که فاقد تشخص و عینیت در قالب لفظ و ساختار خاصی است ، دارای عنصر اعجاز است ؟!
باری ، در تجربههای عرفانی آنجا که رحمانی است ، هیچکس مدعی نیست که پیامی دارای هویتی مشخص از الفاظ به شخص عارف القا میشود، تا چه رسد به این که ادعا شود که آن الفاظ دارای عصمت و عنصر اعجاز است .
غایه القصوای مدعای عرفا آن است که محتوا یا درکی از متون دینی در سایه سیر و سلوک به قلب آنان افکنده میشود . اما تا کنون کسی مدعی نشده که متن و نگاشتهای مخصوص از عالم غیب برای آنان ارسال شده یا آن چه در قالب معنا بر قلب آنان افکنده شده دارای هویت اعجاز است .
یعنی حتی اگر رهاورد تجربههای عرفانی را در سطح احادیث قدسی بدانیم که محتوا و الفاظی خاص بر قلب صاحبان این دست از تجربهها القا شده که البته چنین هم سطحی حتی از سوی عرفا ادعا نشده است ، باز چنین گفتار القا شده فاقد دو عنصر عصمت و اعجاز است . زیرا در باره احادیث قدسی نیز کسی مدعی اعجاز ساختاری و محتوایی نشده است .
با تفاوتهای پیشگفته هرگز نمیتوان وحی نبوی را هم سطح تجربههای عرفانی دانست و مدعی شد که راه وحی نبوی بسان تجربههای معنوی همچنان باز است .