ماهیت ماورایی قرآن از نگاه امام خمینی

مقدمه
معرفي اجمالي قرآن
قرآن اسم علم يا مصدر از ريشه قرأ به معناى كتاب خواندنى يا خواندن نامى است كه خداوند خود بر كتاب مقدس مسلمانان و معجزه جاويد پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم گذاشته است. اين نام شصت و هشت بار عموماً با الف و لام و گاه بدون آن و به شكل قرآناً (ده بار) به عنوان نام خاص اين كتاب آسمانى در قرآن برده شده است؛ از اين تعداد قرآن دو بار به معناى نماز و دو بار نيز به صورت پيوسته در معناى مصدرى به كار رفته است: «إِنَّ عَلَيْنَا‌‌جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ * فَإِذَا قَرَاْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ» در تمام كاربرد اين واژه از آن مفهوم اسم و نه توصيف اراده شده است. به‌عكس ساير اسامى ادعا شده براى قرآن كه حتى اگر نامى از موصوف برده نشده باشد. از باب توصيف به كار رفته‌اند.
قرآن حاوى كلام الاهى است كه از رهگذر وحى بر پيامبر فرود آمده و در قالب 114 سوره و 6236 آيه انعكاس يافته است.در كنار نزول يك پارچه و دفعى قرآن كه از آيات استفاده شده و در روايات بدان تصريح شده است، اين كتاب برغم درخواست كافران ـ كه مى‏گفتند چرا قرآن يك جا نازل نمى‏شود – به صورت تدريجى و اصطلاحاً نجومى طى 20 يا 23 سال همزاد با رخدادها و حوادث صدر اسلام اما ناظر به همه رخدادها و نيازهاى بشرى نازل شد. آيات و سور قرآن پس از نزول با تأكيد پيامبر و اهتمام مسلمانان نگاشته مى‏شد و مسلمانان افزون بر اهتمام به كتابت به حفظ و فراگيرى قرآن روى آورده و به زودى صدها و هزاران نفر به حفظ و نشر آن پرداختند. با آغاز فتوحات مسلمانان و گسترش سرزمين اسلامى، قرآن نخستين تحفه معنوى بود كه براى تازه مسلمانان به هديه برده مى‏شد. و شمارى از صحابه و سپس تابعان براى تعليم آن به اين سرزمين‌ها پا نهادند. و با رواج پديده استنساخ هزاران نسخه از قرآن در اطراف و اكناف جهان پراكند. بدين ترتيب قرآن به صورت مكتوب و متن دلنشينِ به حافظه سپرده شده در سده‏هاى آغازين و سپس سده‏هاى ميانى توسط هزاران هزار مسلمان دست به دست گشت تا به دست ما رسيد. از اين رو قطعيت و قرآنيت متن مصحف كنونى افزون بر پديده اعجاز و هماوردطلبى بر تواتر در عالى‏ترين سطح ممكن مبتنى است. گرچه درباره ترتيب سور قرآن و تا حدودى آيات آن اختلافاتى وجود داشته و گروهى آن را دستاورد اجتهاد صحابه مى‏دانند، اما قراين كلامى و تاريخي ِقابل اعتماد نشان مى‏دهد كه ترتيب مصحف كنونى وحيانى بوده و برغم عدم انطباق با ترتيب نزول با نظارت و امضاء پيامبر صلى الله عليه وآله انجام گرفته است.
از سوى ديگر گرچه پديده‏هايى همچون بداوت خط عربى، اختلاف لهجه‏ها و اجتهاد قرّاء در سده‏هاى نخست اختلاف نسبتاً فاحشى در نوع قرائت آيات پديد آورد و آن گاه كه ابن مجاهد در سده چهارم بر اساس معيارهاى خاص قرآن‏ها را به هفت قرائت محدود كرد، شمار زيادى از صاحب نظران و حتى فقها با عطف توجه به حديث نبوى: «أنزل القرآن على سبعه أحرف». كه سند و متن آن جاى بحث و گفتگوى زيادى دارد، گمان كردند كه مقصود از هفت حرف همان هفت قرائت مورد نظر ابن مجاهد است؛ در نتيجه به اين قرائتهاى هفت گانه مشروعيت داده حتى قرائت آن‏ها را در نماز جائز شمردند،اما در روايات اهل بيت عليه السلام با استناد به اصل وحدت منشأ نزول بر وحدت قرائت تأكيد شده است؛ چنان كه امام باقر عليه السلام فرمود: «ان القرآن واحد و نزل من عند واحد و لكن الاختلاف يجيئى من قبل الرواة» و قرائت متداول مسلمانان كه همان قرائت حفص به نقل از عاصم از ابو عبدالرحمان سلمى از امام على عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه وآله است، مورد تأييد قرار گرفت. بنابراين ساختار قرآن نيز فاقد هر گونه پراكندگى است.
از سوى ديگر وجود هر گونه دخل و تصرف و تحريف در قرآن نيز از سوى علماء فريقين مورد انكار قرار گرفت.
بنابراين قرآنيت قرآن و آسمانى بودن مصحف كنونى از نظر سور، آيات، كلمات، حروف، نوع قرائت و چينش مورد تأكيد عموم مسلمانان و انديشه وران مسلمان است.
قرآن كتابي داراي ماهيت ماورايي
اما قرآن در وراي اين معرفى ظاهرى داراى يك حقيقت و ماهيّتي ديگر است كه دور از دسترس ما بوده و سخن گفتن درباره آن نيز بس سخت و دشوار است. آن چه در معرفى حقيقت قرآن مى‏دانيم همان مقدارى است كه توسط خود قرآن و مخاطبان اصلى آن يعنى پيامبر و اهل بيت (عليهم السلام) معرفى شده و تا حدودى ما را به شناخت حقيقت آن نزديك مى‏كند. پوشيده بودن حقيقت قرآن شواهدى دارد كه به برخى از آن ها اشاره مى كنيم :
به عنوان مثال برغم تلاش مضاعف قرآن پژوهان و مفسران براى تحليل چگونگى نزول يك جاى قرآن در شب قدر – كه آيات نخست سوره دخان و سوره قدر بيان‏گر آن است – هنوز ابهامات زيادى در اين‏باره وجود دارد.
آيا همان گونه كه بزرگاني همچون علامه طباطبايى معتقدند قرآن در مرحله‏اى پيش از نزول به صورت كنونى، داراى ماهيتى بحت و بسيط بوده است؟ و اساساً مفهوم بحت بودن قرآن چيست؟ مقصود از نزول قرآن به آسمان چهارم يا «بيت العمور» – بر اساس آن چه در روايات آمده است – يا نزول بر قلب پيامبرصلى الله عليه وآله – بر اساس ديدگاه كسانى همچون فيض كاشانى ، ابوعبد اللَّه زنجانى و علامه طباطبايى – چيست؟
مراد از ام‏الكتاب كه قرآن در آن از جايگاه بلندى برخوردار است «وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ» يا كتاب مكنون كه قرآن در آن جاى دارد «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ * فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ» چيست؟
از سوى ديگر همانگونه كه بسيارى از صاحب نظران اذعان كرده‏اند ماهيّت وحى – كه خود نقش زيادى در شناخت ماهيّت قرآن دارد – بويژه در وحى مستقيم، ناشناخته است. شايد نام‏گذارى وحى به شعور مرموز از سوى علامه طباطبايى ناشى از همين نكته باشد. ما چگونه مى‏توانيم دريابيم كه مثلاً سوره مباركه انعام يك جا و در حالى كه هفتاد هزار فرشته آن را همراه مى‏كردند بر پيامبر صلى الله عليه وآله فرود آمد.
ويژگى‏هايى كه از زبان قرآن براى اين كتاب بر شمرده شده نيز حكايت از برخوردارى قرآن از ماهيتى ديگر غير از ظاهر الفاظ و عبارات آن دارد. از نگاه قرآن اگر اين كتاب بر كوه فرود آيد آن را در هم مى‏شكند و فرو مى‏پاشد و اگر بر زمين عرضه شود باعث پاره‏پاره شدن آن مى‏شود و اگر بر مردگان ارائه گردد آنان را زنده خواهد كرد. آيا صفاتى همچون قول ثقيل بودن، شفا، عزيز بودن، حكمت، عظمت، كرامت، مجد، شفا، مبارك، نور بودن قرآن با تحليل آن تنها به عنوان مصحفى فرود آمده از خداوند سازگار است؟!
جاودانگى و جهانى بودن قرآن كه با گذر جهانيان از هزاره دوم و گام نهادن در هزاره‌سوم ميلادى عينيت بيشترى يافته و پاسخ‏گويى اين كتاب به بنيادى‏ترين پرسشها در عرصه خداشناسى، هستى‏شناسى، و انسان‏شناسى و … و پيشگامى هماره آن در مقايسه با كاروان دانش و تمدن و فرو نپاشيدن هيچ يك از آموزه‏هاى آن برغم گذشت پيش از پانزده سده از نزول كه در يك كلمه در ويژگى فرا زمانى و فرا مكانى قرآن تجلى يافته، همگى از وجود سرّى عظيم در اين كتاب به ظاهر كوچك حكايت دارد. سرّى كه تنها انتساب آن به خداوند و كلام اللَّه بودن قرآن قادر به تحليل آن است.
براستى گذر زمان كه بطور طبيعى به كهنگى كتاب و بطلان بخشى از آموزه‏هاى آن مى‏انجامد، چگونه قادر نيست گرد كهنگى يا ضعف و سستى بر اين كتاب بيفشاند؟! بلكه به عكس به اذعان روايات و بنابرآن چه براى همگان مشهود است، اين كتاب نه تنها كهنه نمى‏شود، بلكه روز به روز بر تازگى و طراوت آن افزوده مى‏گردد. و طبق آن چه خود وعده داده گذر زمان به آشكار شدن برخى از اسرار و حقايق آن كمك خواهد كرد.
به راستي سرّسيرى ناپذيرى صدها هزار انديشه‏ور كه در طول اين پانزده سده همه‌‌يا بخش عمده‏اى از سرمايه عمر خود را در پاى فهم و تبيين و كنكاش در معارف و آموزه‏هاى نثار كرده‏اند، چيست؟ آيا به استثناى قرآن به هيچ كتابى در گستره هستى مى‏توان برخورد كه دوست و بيگانه در سده‏هاى متمادى هزاران كتاب درباره آن نگاشته باشند؟ راز اين همه سرگشتگى و دلبرى چيست؟! اين همه شيدايى را چگونه مى‏توان تفسير كرد؟
آيا اين امر نشان از آن ندارد كه قران جلوه‏اى از صفات علم، حكمت، علوّ، عظمت، كرامت، عزت و … خداوند است و همان گونه كه شناخت ماهيت صفات و دستيابى به كنه آن‏ها براى هيچ كس حتى انبياء، اولياء و فرشتگان مقرب ناممكن است، راهيابى به كنه قرآن و شناخت ماهيت آن نيز حريمى است دست نايافتنى و رازى است ناگشودنى!

ثمرات اعتقاد به برخورداري قرآن از حقيقت ماواريي
از سوي ديگر بايد دانست كه اعتراف به برخورداري قرآن از حقيقتي ديگر راه را براي ارائه تفسير روشن‌تر از چهار مسأله در زمينه قرآن‌شناخت همواره مي‌سازد. آن چهار مسأله عبارتند از:
1. بسياري از صاحب نظران براي قرآن دو نزول قايل شده‌اند و مهمترين استدلال آنان كاربرد دو ساختار واژه نزول در قرآن يعني ساختار افعالي و تفعيلي است. به اين معنا كه قرآن در برخي از موارد از نزول با ساختار «انزل» يا «انزلنا» استفاده كرده و در مواردي نيز از ساختار «نزل» يا «نزلنا» بهره جسته است. از سوي ديگر ادعا شده كه ساختار «تفعيلي» دلالت بر تدريج دارد اما ساختار «افعالي» ناظر به نزول دفعي است.
گروهي نزول دفعي قرآن را به آسمان چهارم ]= بيت‌المعمور[ تفسير كرده و شماري نيز نزول دفعي قرآن را به قلب پيامبر دانسته‌اند. با صرف نظر از اين اختلاف نظرها، آنچه جاي پرسش دارد اين است كه اگر قرآن عبارت است از مجموعه‌اي از الفاظ و عبارات عربي، كه در بسياري از موارد متأثر از پرسش‌هاي مخاطبان و مشكلات و مسائل جاري مسلمانان ـ كه اصطلاحاً به آنها اسباب‌النزول گفته مي‌شودـ شكل گرفته، و بالطبع با مفهوم تدريج قابل تفسير است، چگونه با پديده نزول دفعي قابل جمع است؟
اينجا است كه طرفداران نزول دفعي از اصل گفته شده يعني برخورداري قرآن از حقيقتي ديگر كمك مي‌گيرند. و مي‌گويند آنچه دفعتاً نازل شده حقيقت ماورايي قرآن است. و از آنجا كه آن حقيقت فراتر از الفاظ و عبارتهاي جاري و اصطلاحاً بحث و بسيط است، لذا مفهوم نزول دفعي دربارة آن معنا پيدا مي‌كند.
2.‌ مي‌دانيم كه قرآن از رهگذر وحي مستقيم و نيز وساطت فرشته وحي ]= جبرئي [ بر پيامبر  نازل شده است. نزول قرآن با وساطت جبرئيل  تا حدود زيادي روشن و قابل فهم است. اما فهم نزول مستقيم قرآن از سوي خداوند بر قلب پيامبر  يا وحي مستقيم بسيار دشوار و پيچيده است. يكي از دشواري‌هاي چنين نزولي الفاظ و عبارتهاي ظاهري قرآن است كه بالطبع يا مي‌بايست به صورت گفتار بر پيامبر  فرود آيد يا به صورت نوشتار و مكتوب. در حالي كه در وحي مستقيم ضرورتاً نه از مقوله گفتار استفاده شده است و نه از مقولة نوشتار. برخي مي‌گويند اين حقيقت قرآن است كه بر قلب پيامبر اكرم  نازل شده و آنگاه به صورت كنوني بر زبان ايشاري جاري شده است.
مي‌بينيم كه در تبين چگونگي وحي مستقيم نيز از اصل حقيقت قرآن كمك گرفته مي‌شود.
3. در قرآن و نيز در روايات اوصاف و ويژگي‌هايي براي قرآن بر شمرده شده كه نمي‌توان آن‌ها را ناظر به همين الفاظ و عبارتهاي ظاهري آن دانست. به عنوان مثال گفته مي‌شود كه قرآن نور، شفاء ، بركت ، رحمت و… است. يا آن‌ كه هماره‌تر و تازه است و تازگي آن هرگز به پايان نمي‌رسد، يا آن كه باعث ملال و خستگي خواننده نمي‌شود.
حال پرسش اين است كه چگونه كتابي با ويژگي‌هاي ظاهري و همسان با ساير كتابها با اين تفاوت كه منسوب به خداوند است، داراي چنين ويژگي‌هايي است؟
آيا ظاهر آيه: «الرحمن الرحيم» كه تركيبي از دو كلمة رحمن و رحيم است نور، شفاء، بركت و رحمت است و از طراوت جاودانه برخوردار بوده و ملال نمي‌آورد يا آن‌كه روح و جاني ديگر در اين قالب ظاهري ساري و جاري است كه چنين آثاري را پديد مي‌آورد؟!
اعتقاد به حقيقت ماورايي براي قرآن مي‌تواند تا حدودي تفسيري قابل قبول از اين پرسش بدست دهد. زيرا طبق اين نظريه ـ البته بر اساس ديدگاه شماري از صاحب‌نظران ـ قرآن نه تنها در آغاز نزول، بلكه هماره از حقيقت ماورايي خود برخوردار است. بسان روح انسان كه از آغاز آفرينش تا هماره حيات، با انسان همنشين است، هر چند به چشم نيايد.
4. در برخي از روايات آمده است كه قرآن در روز قيامت با چهره‌اي زيبا حاضر مي‌شود و نيز در برخي ديگر از روايات از شفاعت قرآن نسبت به قاريان، حافظان، عالمان به آن يا از شكايت قرآن از كساني‌كه به آن بي‌اعتنا بوده يا به تحريف ]= معنوي[ آن پرداخته‌اند، سخن به ميان آمده است.
حال اگر تمام حقيقت قرآن را در مجموعه‌اي از حروف و كلمات خلاصه كنيم، آيا مي‌توانيم براي چنين رواياتي، تفسيري روشن و قابل قبول ارائه كرد؟!
افزون بر ثمرات پيش گفته اعتقاد به برخورداري قرآن از حقيقت ماورايي، نتايج ديگري را نيز در پي دارد كه عبارتند از:
1. آنچه اينك در دسترس ما قرار گرفته مرتبه‌اي ظاهري از آن حقيقت مكتوم است
2. فهم و تفسير كامل قرآن بخاطر ضرورت مسانخت ميان جهان شناخت مفسر و حقيقت متن؛ تنها از عهده اهل بيت (ع) كه خود داراي حقيقت و ستري مكتوم هستند، ساخته است.
3. تفاسير عرضه شده تنها انعكاس دهنده بخشي از حقايق و آموزه‌هاي قرآن‌اند. ما ديدگاه امام خميني (قدس سره) درباره حقيقت ماورايي قرآن را بر اساس اين سه نتيجه مورد بررسي قرار مي‌دهيم.
1. قرآن كنوني نازله هفتم از حقيقت ماورايي قرآن
امام خميني بر اساس باورمندي به برخورداري قرآن از حقيقت ماورايي معتقد است كه آنچه اينك به عنوان قرآن در دسترس ما قرار گرفته است، مرتبه نازله آن حقيقت بلكه مرتبه نازله هفتم قرآن است. گفتار ايشان چنين است
«قرآن را ]پيامبر[ نازلتاً و منزلتاً كسب كرد، در قلب مباركش جلوه كرد و با نزول به مراتب هفتگانه به زبان مباركش جاري شد. قرآني كه الان در دست ماست نازله هفتم قرآن است.»
امام اين مراتب هفتگانه را منطبق با عوالم هفتگانه‌ايي مي‌داند كه قرآن از آنها عبور كرده است.
«خداي تبارك و تعالي به واسطه سعة رحمت بر بندگان، اين كتاب شريف را از مقام قرب و قدس خود نازل فرموده و به حسب تناسب حوالم تنزل داده تا به اين عالم ظلماني و سجن طبيعت رسيده و به كسوة الفاظ و صورت حروف درآمده…»
نخستين مرتبه كه همان حقيقت قرآن است «كلام نفسي» است، يعني تبلور آن معاني بلند در ذات حضرت احدّيت.
«حقيقت قرآن شريف الهي قبل از تنزل به منازل خلقيه و تطور به اطوار فعليه، از شئون ذاتيه و حقايق علميه در حضرت و احديت است قرآن حقيقت «كلام نفسي» است كه مقارعة ذاتيه در حضرات اسمائيه است.»
مي‌دانيم كه در ماهيت «كلام نفسي» از ميان معتزله و اشاعره اختلاف است.
اشاعره منكر آن و معتزله مدافع آن‌اند. طبق ديدگاه معتزله هر معنايي پيش از آنكه در قالب الفاظ بر زبان جاري شود، البته اين سبقت، سبقت ترتبّي است و لزوماً زمان بردار نيست، به همين دليل به آن «كلام نفسي» گفته شده است.
عقيده معتزله در اين بيت منعكس است.
«ان الكلام لفي الفؤاد و انما جعل السان علي الفواد دليلاً»
گفتار دردل است و زبان ترجمان و رهنمون دل است.
با اين بيان گرچه قرآن تا مرحله الفاظ مراحل چندي را سپري كرده است، و براي مرحله الفاظ نيز از ـ اعضاي جسماني همچون لب و زبان بهره نگرفته است ـ با اينحال مي توان به تحليل عقلي وجود كلام نفسي را براي نخستين مرتبه از مراتب قرآن كه همان حقيقت قرآن است، به تصوير كشيد.
از بين مراتب نزول هفتگانه، نخستين و آخرين مرتبه آن در كلام امام (ر‌ه) آمده است، نخستين مرتبه «كلام نفسي» و آخرين مرتبه آن همين چنبره الفاظ و عبارات است.
امام از مرتبه نخست به عنوان صفت ذات و از آخرين مرتبه آن به عنوان صفت فعل الهي ياد كرده است:
«اين كتاب كه در كسوة عبارات و الفاظ ظهور نموده و در مرتبة ذات به صورت تجليّات ذاتيه، و در مرتبة فعل عين تجلي فعلي است؛ چنانكه حضرت‌ امير‌المؤمنين  فرمود: «انّما كلامه فعله.» (نهج‌البلاغه، خطبه 228)»
ايشان بر اساس اعتقاد به برخورداري قرآن از حقيقت ماورايي معتقد است كه «قرآن» سرّ است، سرّ سرّ است، سرّ مسّسّر به سرّ است، سرّ مقنع به سرّ است.»

2. انحصار فهم و تفسير جامع و كامل قرآن به اهل بيت 
يكي از لوازم اعتقاد به برخورداري قرآن انحصار فهم و تفسير جامع قرآن به مخاطبان واقعي آن يعني اهل بيت  است كه امام خميني به طور مكرّر بر آن پاي فشرده است.
ايشان معتقداند از آنجا كه پيامبر اكرم و ائمه اطهار  مصاديق بارز انسانهاي كامل‌اند و به استناد حديث «انما يعرف القرآن من خوطب به» مخاطبان واقعي قرآن هستند، و عاليترين بهره‌مندي از قرآن منحصر به ايشان است.
امام خميني (ر‌ه) درباره بي‌كرانگي قرآن و ناممكن بودن احاطه بشر به تمام معارف آن چنين آورده است:
«… نسخه تربيت انسان كه قرآن است غير محدود است، نه محدود به عالم طبيعت و ماده است، نه محدود به عالم غيب است، و نه محدود به عالم تجرد است، همه چيز است.»
در جاي ديگر فرمايد:
«… قرآن يك كتابي نيست كه بتوانيم ما يا كس ديگري يك تفسير جامعي آن طور كه ]سزاوار است بر آن[ بنويسد. علوم قرآن يك علوم ديگري است ماوراي آنچه ما مي‌فهميم.»
درباره ادعاي سوم مهمترين مستند حضرت امام (ر‌ه) روايت: «انما يعرف القرآن من خوطب به » است.
امام بر اين اعتقاد است كه:
«…قرآن كريم مركز همه عرفا نهايت، مبدأ همه معرفتهاست، لكن فهمش مشكل است، آنهايي كه فهميدند «من خوطب به» بودند..»
و نيز معتقد است كه:
«اين كتاب آسماني، الهي كه صورت عيني و كتبي جميع اسماء و صفات و آيات و بيّنات است و از مقامات عيني آن دست ما كوتاه است و جز وجود اقدس جامع «من خوطب به» از اسرار آن كسي آگاه نيست.»
در جاي ديگر چنين آورده است:
«… قرآن همه چيز دارد…. براي همه مهم هست،… لكن آن استفاده‌اي كه بايد ]نمي‌شود[ آن استفاده را به حسب» «انما يعرف القرآن من خوطب به» خود رسول‌الله مي‌برده.»
امام خميني (ر‌ه) بر اساس همين مبنا معتقد‌‌اند كه تفسيري كه اهل‌بيت  از آياتي همچون «هو معكم»، «الله نور السموات و الارض» ، « الله الصمد» ارايه كرده‌اند، حاوي اسراري است كه ساير تفاسير از آنها عاري است. و از اين كه ائمه اهل‌بيت  همچون حضرت امير  و امام رضا  دوم در اثر دخالت‌ها و ممانعت‌هاي خلفا و نيز جهل مردم نتوانستند اين اسرار را براي ما بازگو كنند، بارها ابراز تأسف كرده‌اند.
چنان كه از مجموع سخنان حضرت امام (ر‌ه) استفاده مي‌شود. مقصود ايشان از استناد به روايت «انما يعرف‌القرآن من خوطب به» معنايي نيست كه اخباريان ـ بر اساس آنچه به ايشان نسبت داده شده ـ برداشت كرده‌اند، زيرا طبق برداشت اخباريان فهم و دريافت مفاهيم قرآن در تمام سطوح منوط به بيان پيامبر و اهل‌بيت  است. در حالي كه امام (ر‌ه) طبق اين روايت بر اين باورند كه فهم كاملترين مرتبه از قرآن منحصر به ايشان است.
اين امر در روايات اهل‌بيت  نيز انعكاس يافته است. به عنوان مثال ثقه‌الاسلام كليني در كتاب كافي بابي را تحت اين عنوان آورده است: «باب انه لم يجمع القرآن كله الا الائمه  و انهم يعلمون علمه كله»
هم‌چنين در در بابي ديگر با عنوان «باب ان الراسخين في العلم هم الائمه 
پيامبر و ائمه  را راسخان در علم دانسته است. معناي اين دست از روايات چنان كه بسياري از بزرگان گفته‌اند، اين نيست كه فهم مداليل آيات براي غير معصومان امكان ندارد يا فهمشان فاقد جمعيت است، بلكه به اين معناست كه فهم‌ها به تناسب ژرفاي چند لايه‌اي قرآن داراي مراتب است و معصومان  به عكس ديگران كه از بخشي از اين لايه‌ها بهره دارند، از تمام سطوح معنايي قرآن بهره دارند.

3. تفاسير كنوني انعكاس‌دهندة بخشي از معارف قرآن
همان گونه كه اشاره كرديم يكي از نتايج عقيده به برخورداري قرآن از حقيقت ماورايي آن است كه آنچه در تفاسير موجود انعكاس يافته تنها بيانگر و سطحي محدود از معارف و آموزه‌هاي قرآن است. زيرا تفسير به معناي راهيابي به مرادها و مداليل حقيقي يك متن بر اساس آن چيزي است كه پديدآورندة آن اراده كرده است.
وقتي قرار باشد حقيقت يك متن، ماورايي و بسيار فراتر از ظاهر الفاظ و عبارتهاي آن باشد و از سوي ديگر مفسران غير معصوم بخاطر برخورداري از طبيعت بشري از دستيابي به آن حقيقت بدور باشند، چگونه مي‌توان از آنان انتظار داشت كه تفسيري جامع و كامل كه منعكس‌كننده هم حقايق قرآن است، ارايه دهند؟!
امام خميني پيوسته بر اين نكته پاي فشرده‌اند كه انسان محدود نمي‌تواند به حقيقت نامحدود احاطه پيدا كند:
«]انسان[ محدود نمي تواند غير محدود را در حيطه يباورد مگر خودش هم غير محدود، بشود.»
بر همين اساس ايشان معتقداند تفاسيري كه تا كنون ارايه شده، در حدّ ترجمه اين كتاب آسماني متوقف مانده‌اند.
«مفسرّين در عين حالي كه زحمت‌هاي زياد كشيده‌اند، لكن دستشان از لطايف قرآن كوتاه است، نه از باب آن كه آنها تقصيري كرده‌اند، از باب اين كه عظمت قرآن بيشتر از اين مسايل است.»
در جاي ديگر چنين آورده‌اند:
« قرآن كه مخزن همه علوم است، نشد كه آنها » ]= اهل‌بيت[تفسير كنند و آن معارفي كه در قرآن هست آنها بيان كنند براي ما، اينها از تاسّف‌هايي است كه ما بايد در گور ببريم. قرآن الآن در حجاب است، مستور است اين قرآن …. اين تفسيرهايي كه بر قرآن نوشته شده است از اول تا حالا، اينها تفسير قرآن نيستند، اينها البته يك ترجمه‌هايي، يك بويي از قرآن بعضي‌شان دارند، و الا تفسيراين نيست.»
اطلاق ترجمه به عموم تفاسير از سوي شخصيت جامعي همچون امام خميني (ر‌ه) جاي درنگ و تامل فراوان دارد، و نشان مي دهد كه ايشان براي اين كتاب آسماني حقيقتي بس فرازمند و فراتر از دسترس انسانها قايل‌اند.
گفتار جامع ايشان در اين زمينه و تاكيد بر اين نكته كه تفاسير ارايه شده تنها بازگو كنند، سطح و لايه‌اي محدود از معارف قرآن است، در گفتار ذيل منعكس شده است:
«تفسير قرآن يك مسأله‌اي نيست كه امثال ما بتوانند از عهدة آن برآيند، بلكه علماي طراز اوّل هم كه در طول تاريخ اسلام چه از عامه و چه از خاصه، در اين باب كتابهاي زياد نوشته‌اند ـ البته مساعي آنها مشكور است ـ لكن هر كدام روي آن تخصص و فنّي كه داشته است يك پرده‌اي از پرد‌ه‌هاي قرآن كريم را تفسير كرده است، آن هم به طور كامل معلوم نيست بوده ]باشد.[
مثلاً عرفايي كه در طول اين چندين قرن آمده‌اند و تفسير كرده‌اند نظير محيي‌الدين در بعضي از كتابهايش، عبدالرزاق كاشاني در تأويلات، ملاسلطانعلي در تفسير، اينهايي كه طريقه‌شان طريقة معارف بوده است، بعضي ـ شان در آن فني كه داشته‌اند خوب نوشته‌اند؛ لكن قرآن عبارت از آن نيست كه آنها نوشته‌اند. آن، بعضي از اوراق قرآن و پرده‌هاي قرآن است. يا مثلاً طنطاوي و امثال او، همين‌طور قطب هم، به يك ترتيب ديگري تفسير كرده‌اند كه باز هم غير تفسير قرآن است به همة معاني؛ آن هم يك پرده‌اي است و بسياري از مفسرّين كه از اين دو طايفه نبودند تفاسيري دارند؛ مثل مجمع‌البيان ما، كه تفسير خوبي است و جامع بين اقوال عامه و خاصّه است. و ساير تفسيرهايي كه نوشته شده است، اينها هم همين‌طور، قرآن يك كتابي نيست كه بتوانيم ما يا كس ديگري يك تفسير جامعي آن طور كه ]سزاوار است بر آن[ بنويسد. علوم قرآن يك علوم ديگري است ماوراي آنچه ما مي‌فهميم. ما يك صورتي، يك پرده‌اي از پرده‌هاي كتاب خدا را مي فهميم، و با قيش محتاج به تفسير اهل عصمت است، كه معلّم به تعليمات رسول‌الله بوده‌اند.»
همان گونه كه به صراحت در گفتار حضرت امام آمده، مقصود ايشان تضعيف يا تنقيص يا كوچك شمردن كوشش‌هاي طاقت فرساي مفسران قرآن نبوده است. حقيقت ماورايي قرآن آن را بسان قله‌اي بس رفيع و فرازمند ساخته كه دست انسان‌ها از آن كوتاه مانده است.
بنابراين، عظمت و بلندي معارف و آموزه‌هاي قرآن است كه اجازه نمي‌دهد انديشه‌هاي محدود بشري به سادگي به آن دست يابد.

علی نصیری